مفرد

/mofrad/

مترادف مفرد: بسیط، ساده، تنها، فرد، طاق، واحد، یکتا، یکه ، جدا، جداگانه، مستقل، یگانه، ممتاز، یکه تاز، تک بیت، فرد ، حروف گسسته، منفرد

متضاد مفرد: مرکب، جمع، رباعی

برابر پارسی: تک، تکتا، تکین، تنها، یکتا، یکه، یگانه

معنی انگلیسی:
singular, single, simple, the singular number

لغت نامه دهخدا

مفرد. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) تنها. مجرد. ( از ناظم الاطباء ). تنها. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
چون کار خود امروز در این خانه بسازم
مفرد بروم خانه سپارم به تو فردا.
ناصرخسرو.
همه را بازداشت و برادران را از یکدیگر جدا کرد و هر یک را مفرد در حبس بازداشت تا به جمعیت حیلتی نسازند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 218 ).
من و عشقی مجرد باشم آنگاه
بیاسایم چو مفرد باشم آنگاه.
نظامی.
شمس تبریز اگر بی کس و مفرد باشد
آفتاب است و ورا خیل و حشم نیست برو.
مولوی.
- بمفرده ؛ تنها و با خودش.( ناظم الاطباء ). || بی رفیق و بی کس. || تنها فرستاده شده. ( ناظم الاطباء ). || آنکه تنها با حریف جنگ کند و منتظر مدد و معونت نباشد و آن را یکه تاز هم گویند. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ). کسی که در شجاعت فرد و ممتاز باشد. دلاور. یکه سوار. یکه تاز. ( از یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 116 ) :
شهسوار آفتاب از خیل رایت مفردی
کاسه های آسمان از خون جودت ماحضر.
کمال الدین اسماعیل ( از آنندراج ).
پنجاه هزار تازیک از مفرداتی که هر یک فی نفسه رستم وقت و بر سرآمده لشکرها بودند... ( جهانگشای جوینی ). از مفردان و پهلوانان مردی هزار تمسک به مسجدجامع کردند. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 95 ). پنج شش از مفردان که روزگار ایشان را فرا آب نداده بود. ( جهانگشای جوینی ).
مفردی از خیل اوست آنکه به تنها شبی
از طرف باخترتا در خاور گشاد.
سلمان ساوجی.
|| یکه. یگانه. ( ناظم الاطباء ). یگانه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
در دایره ملک تویی نقطه مفرد
ره نیست در این دایره همتا و قرین را.
امیرمعزی.
و مدرسان از نحاریر علمای عصر و مفردان دهر... ( جهانگشای جوینی ).
کآن عهد که من کردم بی جان و بدن کردم
نی ما و نه من کردم ای مفرد یکتایی.
مولوی.
چون الف گر تو مجرد می شوی
اندر این ره مرد مفرد می شوی.
مولوی.
|| به اصطلاح بعضی فارسیان ، بنده فرمانبردار. ( غیاث ). بنده. فرمانبردار. ( از آنندراج ). گماشته. ملازم. غلام : ورتبیل را قاعده چنان بود که بر تخت نشستی و آن سریر جماعتی از مفردان بر دوش نهاده بودندی. ( جوامع الحکایات عوفی ). مفردان ابواب را چشم بر اثواب ایشان افتاد دانستند که در زیر ایشان شر است مانع دخول ایشان گشتند. ( جهانگشای جوینی ج 2 ص 176 ). از نفقه خیل و خدم و تبع و حشم و مفردان و سلاحداران. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 50 ). بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

یک، یکی، یکه وتنها، واحد، مقابل جمع
( اسم صفت ) ۱ - یکه تنها. ۲ - تنها فرستاده شده . ۳ - تنها و بدون آمیزش ساده بسیط بی اختلاط مقابل مرکب . ۴ - جدا جداگانه . ۵ - مستقل علی حده : [ برزویه گفت : اگر بیند رای ملک بزرجمهر را مثال دهد تا بابی مفرد در این کتاب بنام من بنده مشتمل بر صفت حال من بپردازد...] ( کلیله . مصحح مینوی . ۶ ) ۳۶ - بنده فرمانبردار ملازم گماشته : [ مفردان ابواب را چشم بر اثواب ایشان شرست مانع دخول ایشان گشتند . ] ( جهانگشا ۱۷۶:۲ ) [ ما گدایان سرکوی توایم ای تو رحیم مفردانیم بدرگاه تو ای فرد قدیم . ] ( گل کشتی . توبا. ۷ ) ۴۱۷ - کسی که در شجاعت فرد و ممتاز است دلاور یگانه : [ پنجاه هزار تازیک از مفردانی که هر یک فی نفسه رستم وقت و سر آمده لشکرها بودند ... ] ( جهانگشا. ۸ ) ۹۱:۱ - یکه سوار یکه تاز ( قزوینی . یادداشتها ۱۱۶:۷ ) ( مفرد سوار ) . ۹ - کسی که همواره ذکر خدا را گوید فقط جمع : مفردین . ۱٠ - کلمه ایست که بر یکی دلالت کند یکی مقابل جمع : ( اسم ) مرد اسب باغ - ( فعل ) رفتم رفتی رفت . ۱۱ - بسیط مقابل مرکب : [ هر لفظی مفرد یا نام بود یا کنش یا حرف و بتازی نام را اسم خوانند و مرکنش را نحویان فعل خوانند و منطقیان کلمه خوانند . ] ( دانشنامه . منطق . ۲۹ ) [ چون در پارسی لفظ امیر معنی مفرد ندارد و تفسیر روی راست آن کارفرمای است ... ] ( المعجم . مد. چا. ۲۳۳:۱ )
فقیه آنکه تفقه کند

فرهنگ معین

(مُ رَ ) [ ع . ] (اِ. ص . ) ۱ - تنها، یکه . ۲ - ساده ، مجرد. ۳ - جدا، جداگانه . ۴ - مستقل ، علی حده . ۵ - بنده ، فرمانبردار. ۶ - دلاور، یگانه . ۷ - در دستور کلمه ایست که بر یکی دلالت کند، یکی . مق جمع . ج . مفردات .

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ جمع] (ادبی ) در دستور زبان، ویژگی اسمی که تنها بر یک مصداق دلالت کند.
۲. [قدیمی] یکه، تنها، جدا.
۳. [قدیمی] یگانه، فرد، و ممتاز در دلاوری.

جدول کلمات

یگانه

مترادف ها

singular (اسم)
مفرد

پیشنهاد کاربران

مفرد:تک.
جمع:گرد.
تثنیه:دویه.
مرکب:قاتی.
برخی واژگان نیز مانند آدمها قاتی کرده اند.
با الف و لام وبی الف ولام. ( ال ) .
مُفرَد: [دستورِ زبان] تک
مفرد رو میخوام که دشمن آن، ، دشمنان
من مفرد میخوام درخت ، ، درختان
اگه سر امتحان بد ه نصایح یا شعرا میخوام چی بنویسیم
برایمن رو خانم نصایح رو گذاشت و من نمیدونستم باید بذاریم نصیحت
شاعر : شاعران
چشم : چشمان
طفل : طفلان
امواج
دوست ان=دوستان
دشمن ان=دشمنان
فرزند ان=فرزندان
ایرانی ان=ایرانیان
در صفحه ی ۳۵ کتاب فارسی هم مثال زده براتون کادر صورتی کلمه مفرد را بیان کرده
درخت =درختان
من سر امتحانم مفرد چیه
ای بابا معنیش نه غلامو این جور چیزا سر امتحانم بابا
مفرد یعنی : افراد نزدیک ، غلامان و . . . . .
مفرد
تنها دوم شخص مفرد:تنها دوم فرد شخص من
تنها، تک، یگانه
در زبان کردی کرمانجی نمیگن مفرد بلکه میگن یک ژمار ( یک شمار ) که برابر با واژه یکتا است
مفردان: افراد نزدیک، غلامان
پنج شش کس از مفردان که روزگار ایشان را فرا آب نداده بود: جهانگشا، جلد ۲
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس