مفرج
لغت نامه دهخدا
مفرج. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) ماکیان با چوزه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ماکیان دارای جوجه. ( از اقرب الموارد ). || تیرانداز نیکو که روزی ناگاه مهارت او متغیر گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مفرج. [ م ُ ف َرْ رَ ] ( ع اِ ) شانه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شانه و مشط. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) آن که آرنج او از بغلش دور باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پهن. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || دور. ( ناظم الاطباء ). || جدا. || گشاد. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
مفرج. [ م ُ ف َرْ رِ ] ( ع ص ) کسی که دور می کنداندوه را. ( ناظم الاطباء ). برنده اندوه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : گفتم اندر او با حکماءدینی... و با حکماء فلسفی و فضلاء منطقی به برهانهای عقلی و مقدمات منتج و مفرج. ( جامع الحکمتین ص 18 ).
- مفرج الغم ؛ از میان برنده اندوه. دورکننده غم : و بزرگان شراب را صابون الهم خوانده اند و گروهی مفرج الغم. ( نوروزنامه ).
- مفرج غم ؛ غمگسار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مدخل قبل شود.
- مفرج گَران فلک ؛ کنایه از فرشتگان و ملائکه باشد. ( برهان ).
- || ستاره ها و کواکب را نیز گویند. ( برهان ).
فرهنگ فارسی
شانه یا آن که آرنج او از بغلش دور باشد .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید