مفر

/mafarr/

مترادف مفر: پناهگاه، گریزگاه، مخلص، مهرب

برابر پارسی: گریزگاه، گریز

معنی انگلیسی:
blowhole, bolt-hole, escape, loophole, outlet, refuge, [o.s.] place to escape to

لغت نامه دهخدا

مفر. [ م َ ف ِرر / م َ ف َرر ] ( ع اِ ) گریختن جای. ( مهذب الاسماء ). گریزجای. ( تفلیسی ). جای گریز. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اسم ظرف است از فرار به معنی جای گریختن ، یعنی جایی که در آن گریخته نشیند و از آفت امن یابد. ( غیاث ). گریزگاه. مهرب. محیص. محید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
حصار کندهه را ازبهیم خالی کرد
بهیم را به جهان آن حصار بود مفر.
فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 74 ).
شکر ایزد را کامروز بدانجایگهم
که شهان همه گیتی را آنجاست مفر.
فرخی ( ایضاً ص 109 ).
عاجز نمی کند او را هیچ دشواری و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307 ).
در این آتش چه می جوید سمندروار پروانه
یکی چندین مقر دارد یکی چندین مفر دارد.
ناصرخسرو.
دانم که نیست جز که به سوی تو ای خدا
روز حساب و حشر مفر و وزر مرا.
ناصرخسرو.
کز بادیه جهالت جز سوی او مفر نیست
زیرا که جاهلان را جز در سقر مقر نیست.
ناصرخسرو.
با چنو پادشاهی این مضایقت نباید کردن ، خاصه که از این دیر هیچ مفری نیست. ( فارسنامه ابن البلخی ص 101 ).
جناب تو علما را ز نائبات پناه
جوار تو حکما را ز حادثات مفر.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 396 ).
زمانه به دستش دهد نامه ای
نبشته در آن نامه این المفر.
امیرمعزی ( ایضاً ص 383 ).
گفتم بس است حشمت او شرع را پناه
گفتا بس است حضرت او خلق را مفر.
امیرمعزی ( ایضاً ص 386 ).
در دارالکتب و بام دبستان بکنید
بر نظاره ز در و بام مفربگشایید.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 161 ).
در صمیم عالی علوی مقر و مفر پدید کرد. ( سندبادنامه ص 2 ). و از آن اذیت و بلیت مفر و محیصی نمی دانست. ( المعجم ص 7 ). || مأخوذ از تازی ، راه گریز. ( ناظم الاطباء ). راهی که از آن راه توان گریخت. ( غیاث ) ( آنندراج ).

مفر. [ م َ ف َرر / م َ ف ِرر ] ( ع مص ) گریختن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( غیاث ). فرار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به فرار شود.

مفر. [ م ِ ف َرر ] ( ع ص ) فرس مفر؛ اسب زود و نیکو گریز یا صالح آن که بر وی گریزند. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). اسبی که خوب گریزد و نیکو فرار کند و اسبی که صلاحیت فرار داشته باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

گریزگاه، جای گری تن، راه فرار
( اسم ) جایی که بدانجا فرار توان کرد گریزگاه : [ و از آن اذیت و بلیت مفرو محیصی نمیدانست ] . ( المعجم . مد . چا. ۷:۱ ) توضیح در فارسی غالبابفتح اول تلفظ شود ولی درلغت عرب بدین معنی بکسر اول است و بفتح نخستین بمعنی گریختن است چنانکه گذشت ( دکتر خیام پور . ( نداب . ۳ - ۲ ص ۹۸ )
فرس مفر اسب زود و نیکو گریز یا صالح آن که بر وی گریزند .

فرهنگ معین

(مَ فَ رّ ) [ ع . ] (اِ. ) گریزگاه ، جای گریز.

فرهنگ عمید

گریزگاه، جای گریختن، راه فرار.

واژه نامه بختیاریکا

بِگُروس؛ رَهِ بِگُروس

مترادف ها

loophole (اسم)
روزنه، مزغل، سوراخ جا، راه گریز، مفر، سوراخ سنگر، سوراخ دیدبانی

refuge (اسم)
پناه، پناه گاه، پناهندگی، مفر، ملجا، تحصن

resort (اسم)
پناه گاه، پاتوغ، میعادگاه، مفر، محل استراحت، مامن، مراجعه، ملجا، رفت و آمد مکرر، ملاقات مکرر

فارسی به عربی

عادم , منفذ

پیشنهاد کاربران

مفّر که پناه بردن است وپریدن به جایی، بسا پایهء آن فِر گرفتن لری باشد که تازیده شده است .
مَفَرّ؛ گریزجای، جایی برای گریختن.
وقتی در تنگنا قرار می گیری و روزنه ای برای فرار کردن پیدا می کنی. معمولاً این مفر در جایی ویدا می شود که ما نزدیک است به اجبار و جبر محیطی دست به کاری بزنیم. در دنیای سیاست و حقوق، مثلا مثال می زنند که بریتانیای کبیر به فاشیسم گرفتار نشد و مفر دیگری که همان مستعمرات او در آفریقا و آسیا بودند یافت کرد.
...
[مشاهده متن کامل]

بپرس