مفحم
لغت نامه دهخدا
- مفحم شدن ؛ درماندن از سخن. واماندن در حجت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
گه مناظره با کوه اگر سخن رانی
زاعتراض تو مفحم شود معید صدا.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 207 ).
- مفحم کردن ؛ مالیدن به حجت. مالاندن کسی را. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| آنکه نتواند شعر گفت. ( مهذب الاسماء ). آنکه بر شعرگویی قادرنباشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
درمانده فرومانده در سخن
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید