سیم کشی کردن، مخابره کردن، مفتول کردن
مفتول کردن
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
مفتول کردن ؛ تافتن. تاب دادن. تابیدن. ( یادداشت به خطمرحوم دهخدا ) :
کلک مفتول کرد و زلف تو را
برشکستن به هم چوسیسنبر.
مسعودسعد.
کلک مفتول کرد و زلف تو را
برشکستن به هم چوسیسنبر.
مسعودسعد.