مفتعل

لغت نامه دهخدا

مفتعل. [ م ُ ت َ ع َ ] ( ع ص ) کار سترگ و دشوار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): جاء فلان بالمفتعل ؛ فلان با کار عظیم آمد. || تزویرشده. گویند: هذا کتاب مفتعل ؛ این خط یا نامه برساخته و مصنوع است. || شعری که در آن ابداع و ابتکار به کار رفته و گوینده چیزی غریب و نوآورده باشد. ( از اقرب الموارد ).

مفتعل. [ م ُ ت َ ع ِ ] ( ع ص ) شارلاتان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).شیاد. مزور. حقه باز. فریبکار. اهل خدعه و تزویر : بر هر مردمی واجب است که... اندکی از علم بجشکی بیاموزد تا تن را بر درستی نگاه دارد تا مفتعلان بجشکان تن او را هلاک نکنند. ( هدایة المتعلمین ربیعبن احمد الاخوینی بخاری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
دم نوشین عیسوی داری
زهر زراق مفتعل چه خوری.
خاقانی.
و رجوع به مدخل بعد شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بعمل آورنده ابداع کننده ۲ - تزویر کننده ( خط ).
شارلاتان شیاد

فرهنگ معین

(مُ تَ عَ ) [ ع . ] (اِ. ) کار بزرگ ، کار بی سابقه .
(مُ تَ عِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - به عمل آورنده ، ابداع کننده . ۲ - تزویر کننده (خط ).

فرهنگ عمید

فریب کار، نیرنگ باز.

پیشنهاد کاربران

بپرس