مفتخر شدن ؛ مباهی شدن. دارای عزت و بزرگی و افتخار شدن :
بدین کرد فخر آنکه تا روز حشر
بدو مفتخر شد عرب بر عجم.
ناصرخسرو.
نامدار و مفتخر شد بقعه یمگان به من
چون به فضل مصطفی شد مفتخر دشت عرب.
ناصرخسرو.
بدین کرد فخر آنکه تا روز حشر
بدو مفتخر شد عرب بر عجم.
ناصرخسرو.
نامدار و مفتخر شد بقعه یمگان به من
چون به فضل مصطفی شد مفتخر دشت عرب.
ناصرخسرو.
سرفراز آمدن . [ س َ ف َ م َ دَ] ( مص مرکب ) مفتخر شدن . به خود بالیدن : پیش شمعرخش چو پروانه سر ببازند و سرفراز آیند. عطار.
سر افراز گردیدن