لغت نامه دهخدا
- مفاوضت پیوستن ؛ گفتگو کردن. مشورت کردن. با هم رازی را در میان گذاشتن : در نیک و بد و اندوه و شادی مفاوضت پیوندند. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 102 ). و یک دو کرت براهمه را طلبیده است و مفاوضتی پیوسته و اکنون خلوتی کرده است و متفکر و رنجور نشسته. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 362 ).
مفاوضة. [ م ُ وَ ض َ ] ( ع مص ) کاری راندن با کسی. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). کاری با کسی واراندن. ( المصادر زوزنی ). || با هم برابری کردن در کار و سخن و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || انبازی کردن. ( صراح ). شرکت کردن در مال. ( از اقرب الموارد ).
- شرکة مفاوضة ؛ انبازی برابر در هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شرکت متساوی از جهت مال و تصرف و دین. مقابل آن شرکةالعنان است. ( از اقرب الموارد ). شرکة مفاوضة ( وصفاً ) و شرکة مفاوضة ( به اضافه ) شرکت متساوی است از حیث مال و حریت و دین و غرض از حریت ، حریت کامل است و این عقد بین حر و عبد صحیح نیست. و مراد از دین هر دو باید مسلمان و یا هر دو ذمی باشند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). شرکت متساوی مالاً و تصرفاً و دیناً. ( از تعریفات جرجانی ). و رجوع به مفاوضه شود.
فرهنگ فارسی
بیان کردن سخن به نرمی یا با هم راز گفتن و مشورت کردن .
پیشنهاد کاربران
هم صحبتی
هم نشینی
طرف شور و مشورت قرار گرفتن
. . و از آن طبقه نیستیم که بمفاوضت ملوک مشرف توانند شد
کتاب کلیله و دمنه
هم نشینی
طرف شور و مشورت قرار گرفتن
. . و از آن طبقه نیستیم که بمفاوضت ملوک مشرف توانند شد
کتاب کلیله و دمنه