اندوهم از آن است که یک روز مفاجا
آسیبی از این دل بفتد بر جگر آید.
فرخی.
پنج چیز است که چون به مردم رسد در حال صورت روی را متغیرکند: یکی نشاط ناگهان و یکی غم مفاجا و... ( قابوسنامه ).امی نتواند خط ورا خواند
امروز بنمایمش مفاجا.
ناصرخسرو.
چون تجویف دل که هنگام ترسی عظیم از خون خالی شود و مردم بدان سبب مفاجا بمیرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).نصرت همی طلب کرد از کین تو ولیکن
در آرزوی نصرت مقهور شد مفاجا.
امیرمعزی.
با بخت بادت الفتی خصم تو در هر آفتی از ذوالفقارت ای فتی خونش مفاجا ریخته.
خاقانی.
از پس سنگ سیه بوسه زدن وقت وداع چشمه خضر ز ظلمات ، مفاجا بینند.
خاقانی.
و رجوع به مفاجات و مفاجاة شود.- بمفاجا ؛ به ناگهان. غفلةً. بغتةً : یکی روز بامدادی خبر افتاد که دوش فلان قصاب بمرد بمفاجا. ( چهار مقاله ص 128 ).
- مرگ مفاجا ؛ مرگ ناگهانی :
تا ابد بادت بقا کاعدات را
بسته مرگ مفاجا دیده ام.
خاقانی.
مرا مشتی یهودی فعل خصمندچو عیسی ترسم از مرگ مفاجا.
خاقانی.
و رجوع به مفاجات و مفاجاة شود.|| ( اِمص ) حمله ناگهانی : صاحب حزم در هیچ حال از دشمن ایمن نگردد، در هنگام نزدیکی از مفاجا اندیشد و چون مسافت در میان افتد از معاودت. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 196 ).