گر از تو یکی شهریار آمدی
مغیلان بی بر به بار آمدی.
فردوسی.
آن جایها که خار مغیلان گرفته بودامروز بوستان و گلستان شد و چمن.
فرخی.
جز به چشم عظمت هرکه در او درنگردمژه در دیده او خار مغیلان گردد.
منوچهری.
به گاه جستن خشم و به گاه طیبت نفس درشت تر ز مغیلان و نرمتر ز خزی.
منوچهری.
بی هنر مادام بی سود باشد چون مغیلان که تن دارد و سایه ندارد. ( قابوسنامه ).گیتی همه بیابان ویشان رونده رود
مردم همه مغیلان ویشان صنوبرند.
ناصرخسرو.
تا به گفتاری پربار یکی نخلی چون به فعل آیی پرخار مغیلانی.
ناصرخسرو.
گر میوه ت باید به سوی سیب و بهی شومنگر سوی بی میوه و پرخار مغیلان.
ناصرخسرو.
تا کی در چشم عقل ، خار مغیلان زدن تا کی در راه نفس ، باغ ارم ساختن.
خاقانی.
جان پاکش به باغ قدس رسیدزین مغیلان سالخورد گذشت.
خاقانی.
وز پی خضر و پر روح القدس چون خط دوست در سمیرا سدره برجای مغیلان دیده اند.
خاقانی.
خوش است زیر مغیلان به راه بادیه خفت شب رحیل ولی ترک سر بباید گفت.
سعدی.
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برچیندخسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد.
سعدی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
ای بادیه هجران تا عشق حرم باشدعشاق نیندیشند از خار مغیلانت.
سعدی.
مرا و خار مغیلان به حال خود بگذاربیشتر بخوانید ...