مغیل

لغت نامه دهخدا

مغیل. [ م ُ / م ُغ ْ ی ِ ] ( ع ص ) زن که بچه را غَیل خوراند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مغیل. [م ُغ ْ ی َ ] ( ع ص ) بچه غیل خوار. مُغال. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). بچه غیل خوار. ( ناظم الاطباء ).

مغیل. [ م ُ غ َی ْ ی َ ] ( ع ص ) مرد ثابت در غیل و در جنگل پاینده و درآینده. ( منتهی الارب ). مرد پاینده در غیل و جنگل و درآینده در آن. ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

مرد ثابت در غیل و در جنگل پاینده و در آینده .

پیشنهاد کاربران

بپرس