مغنی

/moqnni/

مترادف مغنی: آوازخوان، خنیاگر، خواننده، سرودخوان، سرودگو، نغمه خوان

معنی انگلیسی:
supplier of needs, singer, musical, performer, [ext.] musical performer

لغت نامه دهخدا

مغنی. [ م ُ غ َن ْ نی ] ( ع ص ) سرودگوی. ( مهذب الاسماء ). مطرب سرودگوینده. ( غیاث ) ( آنندراج ). سرودگوینده. سراینده. غناکننده. مطرب و آوازخوان. ( ناظم الاطباء ). آنکه کار او غنا باشد. ( از اقرب الموارد ). خواننده. خنیاگر. نوایی. قوال. آوازه خوان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
نوای مغنی و آواز رود
روان را همی داد گفتی درود.
فردوسی.
مغنی درآمد به آواز رود
همی خواند این خسروانی سرود.
فردوسی.
پرآتش دل ابر و پرآب چشم
خروش مغنی و جستن به خشم.
فردوسی.
با نعره اسبان چه کنم لحن مغنی
با نوفه گردان چه کنم مجلس و گلشن ؟
ابراهیم بزاز ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
چنو برکشد نعره اندر چراخور
مغنی بسوزد کتاب اغانی.
؟ ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
مغنی ناطقه ارغنون زبان ، او تار نطق فروگسست. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 325 ).
بساز ای مغنی ره دلپسند
بر اوتار این ارغنون بلند.
نظامی.
مغنی بیاچنگ را ساز کن
به گفتن گلو را خوش آواز کن.
نظامی.
مغنی بر آهنگ خود ساز گیر
یکی پرده ز آهنگ خود بازگیر.
نظامی.
مغنی بیار آن نوای غریب
نوآیین تر از ناله عندلیب.
نظامی.
بامدادان به حکم تبرک دستاری از سرو دیناری از کمر بگشادم و پیش مغنی بنهادم. ( گلستان ).
چو یار اندر حدیث آید به مجلس
مغنی را بگو تا کم سراید.
سعدی.
مغنی کجایی به گلبانگ رود
به یادآور آن خسروانی سرود.
حافظ.
مغنی دف و چنگ را ساز ده
به آیین خوش نغمه آواز ده.
حافظ.
مغنی از آن پرده نقشی بیار
ببین تا چه گفت از درون پرده دار.
حافظ.
مغنی نوای طرب ساز کن
به قول و غزل قصه آغاز کن.
حافظ.
|| ( اِ ) نام آلتی موسیقی از کثیرالاوتارها. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آلتی مرکب و مقتبس از قانون و نزهت و رباب. ( مجله موسیقی ). سازی است که اگرچه مطلقات دارد، اما بر روی آن گرفت توان کردن و آن را دسته ای نباشد و هیأت آن چون تخته ای بود مطول که بر آن اوتار بندند و اوتار آن اکثر بیست وچهار باشد و هر وتری را وتری دیگر یلی آن باشد که نصف مقدار آن باشد لاجرم نغمات آن زیر و بم معاً مسموع شود. ( از مقاصد الالحان ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

بی نیازکننده، آوازه خوان، مطرب و سرود گوینده
( اسم ) ۱ - آوازه خوان سرود گوی . ۲ - مطرب . ۳- یکی از آلات ذوات الاوتار و [ آن سازیست که اگر چه مطلقات دارد اما بر روی آن گرفت توان کردن و آنرا دسته ای نباشد و هیات آن چون تخته ای بود مطول که بر آن اوتاربندند و اوتار آن اکثر بیست و چهار باشد و هر وتری را وتری دیگر یلی (? ) آن باشد که نصف مقدار آن باشد لاجرم نغمات آن زیر و بم با یکدیگر معا مسموع شود . ] ( مقاصد الالحان . سخن ج ۴:۵ ص ۲۸٠ )

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) بی نیاز، بی نیازکننده .
(مُ غَ نّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - آوازه خوان ، سرودگوی . ۲ - مطرب .

فرهنگ عمید

آوازه خوان، مطرب، سرود گوینده.
بی نیازکننده.

دانشنامه آزاد فارسی

مُغنی
(نام کامل: مُغْنی اللبیب عن کتب الاعاریب) نوشتۀ ابن هشام، کتابی نوآورانه در نحو، به عربی. این اثر به ابتکار در ترتیب مباحث دستور زبان عربی، نوآوری در نحو و پالایش آن، و نقد آرای نحویان برجسته است. نخستین و گسترده ترین بخش از باب های هشت گانۀ کتاب به معانی و کاربردهای حروف و ادات اختصاص یافته است. باب دوم و سوم دربارۀ جمله و ظرف و جار و مجرور است. از باب چهارم به بعد، که هریک عنوانی نسبتاً طولانی دارد، نکته های کاربردی دستور و زبان شناسی عربی در هر بخش، به سامانی خاص، ارائه شده است. ابن هشام در این کتاب، چنان که خود در مقدمۀ آن تصریح کرده، از تکرار مکررّات، اعراب واضحات و ذکر مطالبی که مستقیماً به اعراب مربوط نیست اجتناب کرده و بیشتر به شواهد قرآنی و شعری و مسائل بحث انگیز نحو پرداخته است. این اثر ارزشمند همواره مورد اقبال نحویان بوده و در ایران نیز از دیرباز به عنوان متن درسی پایان دورۀ مقدّمات در حوزه های علمی رواج داشته است. از این کتاب چاپ های متعدد موجود است.

مغنی (المغنی). مُغنی (المُغنی)
تألیف ابن قدامه. کتابی به عربی، در فقه حنبلی. دوره ای کامل از فقه استدلالی حنبلی و شرحی است بر کتاب مختصرالخرقی فی فروع الحنبلیۀ ابوالقاسم عمر بن حسین خرقی، که حنبلی ها بدان تبرک می جویند. در این اثر، روایات متن، از حیث صحت و وثاقت بررسی و افزون بر پرداختن به آرای سایر مذاهب فقه اسلامی با ذکر دلیل، مسائل فقه حنبلی نیز با استدلال بیان شده است. المغنی در فقه حنبلیه بسیار معتبر و مورد توجه است. عبدالعزیز بن علی بکری بغدادی آن را با نام الخلاصه تلخیص کرد و بر آن مطالبی افزود. این اثر در ۱۲ جلد در بیروت به چاپ رسیده است.

پیشنهاد کاربران

مغنی بیا ز اول صبح بام
بزن زخمهٔ پخته بر رود خام ( نظامی )
دوستان به املا و همچنین معنی هم آوای این کلمه توجه کنید:
مُقَنّی: چاه کَن، قنات کَن
مُغَنّی: آواز خوان، سرود خوان
نا گفته نماند کلمه مُغْنی که در دعای جوشن کبیر هم آمده، به معنای بی نیاز کننده است
مغنی ؛ با ضمه م وفتحه غ؛به معنی نوازنده آلات موسیقی
نوایی
آواز خوان

بپرس