مغلوب

/maqlub/

مترادف مغلوب: بازنده، بی اعتبار، بی مقدار، ذلیل، زبون، تارومار، شکست خورده، مقهور، منکوب، منهزم، تسلیم، مجاب

متضاد مغلوب: فاتح

برابر پارسی: شکست خورده، درهم شکسته، ازپای درآمده

معنی انگلیسی:
overcome, defeated, recessive

لغت نامه دهخدا

مغلوب. [ م َ ] ( ع ص ) آنکه بر وی چیره باشند. غلبه کرده شده. مقهورشده. مفتوح شده. مطیعگشته. ( از ناظم الاطباء ). شکست خورده. شکست یافته : فدعا ربه أنی مغلوب فانتصر. ( قرآن 10/54 ). اقوال پسندیده مدروس گشته... و حرص غالب و قناعت مغلوب. ( کلیله و دمنه ).
آکل و مأکول را حلق است و پای
غالب و مغلوب را عقل است و رای.
مولوی.
یار مغلوبان مشوتو ای غوی.
مولوی.
رعیت بلدان از مکاید ایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب. ( گلستان ). مغلوب را حکم عدم گیرند. ( بهاءالدین ولد از امثال و حکم ص 1719 ).
- مغلوب آمدن ؛ مغلوب شدن. شکست یافتن : هرکه قدم تعدی فراتر نهد... منکوب و مغلوب آید. ( مرزبان نامه ).
- مغلوب ساختن ؛ مغلوب کردن : کأصه کأصاً؛ مغلوب و مقهور ساخت. ( منتهی الارب ). و رجوع به ترکیب مغلوب کردن شود.
- مغلوب شدن ؛ شکست یافتن. مقهورشدن.
- مغلوب کردن ؛ شکست دادن. شکستن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مغلوب گردانیدن ؛ مغلوب کردن : خود را مغلوب طمع و مغمور هوی نگرداند. ( مرزبان نامه ). و رجوع به ترکیب قبل شود.
- مغلوب گشتن ؛ مغلوب شدن. شکست یافتن :
مغلوب گشت اول از این دیوان
نوح رسول من نه نخستینم.
ناصرخسرو.
- مغلوب و غالب ؛ طلسم و حسابی است که از آن غالب و مغلوب را معین می کنند.( گنجینه گنجوی ) :
به مغلوب و غالب چو بشتافتیم
در آن فتح غالب تو را یافتیم.
نظامی ( از گنجینه گنجوی ).
|| ( اِ ) ( اصطلاح موسیقی ) یکی از گوشه های سه گاه و چهارگاه. ( فرهنگ فارسی معین ). || نام یکی از دو شعبه مقام عراق موسیقی است و نام شعبه دیگر مخالف. ( فرهنگ نظام ).

فرهنگ فارسی

شکست خورده، آنکه بروی چیره شده باشند
۱ - ( اسم ) کسی که دیگری بر او غلبه کرده شکست یافته جمع : مغلوبین . ۲ - ( اسم ) الف - یکی از گوشه های سه گاه و چهار گاه . ب - نام یکی از دو شعبه مقام عراق و نام شعبه دیگر مخالف است .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) شکست خورده ، غلبه شده .

فرهنگ عمید

۱. آن که بر وی چیره شده باشند، شکست خورده.
۲. (اسم ) (موسیقی ) گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه.

واژه نامه بختیاریکا

دیل؛ زیر زور؛ زیر چنگی؛ گَر

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَغْلُوبٌ: مغلوب
معنی عَزَّنِی: مرا مغلوب ساخت
معنی غُلِبُواْ: شکست خوردند - مغلوب شدند
معنی یُغْلَبُونَ: مغلوب می شوند - شکست می خورند
معنی مَسْبُوقِینَ: مغلوبین (کلمه سبق به معنای غلبه و مسبوق به معنای مغلوب است )
معنی غُلِبَتِ: شکست خورد - مغلوب شد (در اصل "غُلِبَتْ" بوده که به دلیل رسیدن ساکن به تشدید در عبارت "غُلِبَتِ ﭐلرُّومُ " حرف "ت" کسره گرفته است )
معنی غَلَبِهِمْ: غلبه کردنشان - پیروز شدنشان - مغلوب شدنشان (اگر مصدر غلبهم را مصدر مفعولی بگیریم)
ریشه کلمه:
غلب (۳۱ بار)

مترادف ها

beaten (صفت)
چکش خورده، مغلوب، کوبیده، زده، فرسوده، پخت

پیشنهاد کاربران

مغلوب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
شکست خورده ( دری )
ونیک vanik ( سغدی )
پدرخت padraxt ( مانوی )
باخته
منهزم. [م ُ هََ زِ ] ( ع ص ) از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرارکرده. ( از ناظم الاطباء ) . شکست خورده. به هزیمت شده. گریخته. شکسته ( در جنگ ) . شکسته ( سپاه ) . ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
...
[مشاهده متن کامل]

طالب و صابر و بر سرّ دل خویش امین
غالب و قادر و بر منهزم خویش رحیم.
ابوحنیفه ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389 ) .
مال شد در جهان چو منهزمی
تا بر او یافت جود تو ظفری.
مسعودسعد.
وآنکه در آن دشت روی منهزمان دید
دیده اش مأخوذ علت یرقان است.
مسعودسعد.
اقوال پسندیده مدروس گشته. . . و حق منهزم. ( کلیله و دمنه ) . او را منزعج و منهزم از آن خطه بیرون انداخت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 301 ) .

این واژه عربی است و برابر پارسی آن انچیره است؛
اَن ( پیشوند منفی ) چیره ( غالب ) :مغلوب
هوالعلیم
مغلوب : شکست خورده ؛ تخت سلطه ؛ تسلیم شده. . .
تأثیر پذیرنده
در پارسی " کالیده " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
وارونه شده

بپرس