گربه کرده چنگ خود اندر قفص
نام چنگش درد و سرسام و مغص.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 201 ).
ای بسا مرغا ز معده در مغص بر کنار بام محبوس قفص.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 164 ).
و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || ( ص ) عرب این کلمه را کنایه از ثقیل دانند و گویند: فلان مغص ؛ فلان ثقیل است. ( از اقرب الموارد ).مغص. [ م َ / م َ غ َ ] ( ع مص ) به درد شکم گرفتار شدن. ( ازناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
مغص. [ م َ غ َ ] ( ع ص ، اِ ) اشتر نیک. ج ، امغاص. ( مهذب الاسماء ). شتران سپید گرامی نژاد. جمعی است که از لفظ خود مفرد ندارد و گویند مغصة واحد آن است. ج ، امغاص. ( از منتهی الارب ). شتران سپید گرامی نژاد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شتران برگزیده و گویند شتران و گوسفندان با رنگ سپید خالص و واحد آن مَغَصَة است. ( از اقرب الموارد ). || فلان مغص من المغص ؛ چون کسی سنگین باشد می گویند. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
مغص. [ م َ غ ِ ] ( ع ص ) گرفتار درد شکم. ( ناظم الاطباء ).