مغرف. [ م ِ رَ ] ( ع ص ) فارس مغرف ؛ سوار شتاب رو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سوار شتاب رو. ج ، مغارف. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || اسب تندرو. ( از اقرب الموارد ).مغرف. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) به کف دست آب گیرنده. ( غیاث ) ( آنندراج ) : کیل ارزاق جهان را مشرفی تشنگان فضل را تو مغرفی.مولوی.