گر نه تصویر است از یک مغرسند
در پی هم سوی دل چون می رسند.
مولوی.
بر نوشته هیچ بنویسد کسی یا نهالی کارد اندر مغرسی.
مولوی.
تا شوم من خاک پای آن کسی که به باغ لطف تستش مغرسی.
مولوی.
|| منشاء. منبع. سرچشمه. جایگاه. مرکز : این ضعیف را امسال سودای سفر خراسان که معرس دین و مغرس ملک و ملت است در دماغ افتاد. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 281 ). کهتر را... به مغرس سیادت و مخیم توحید و موسم تأیید حظیره تبریز... معاودت افتاد. ( منشآت خاقانی چ محمدروشن ص 168 ).عقل را هم آزمودم من بسی
زین سپس جویم جنون را مغرسی.
مولوی.
|| به طور مجاز زن را نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). به استعاره ، زن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).مغرس. [ م ُ غ َرْ رَ ] ( ع ص ) در زمین نشانده. ( فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر ).
- مغرس کردن ؛ نشاندن. کاشتن :
ما آن نهاله را که بر و میوه اش جفاست
در تیره خاک حرص مغرس نمی کنیم.
مولوی ( از فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر ).