مغربل

لغت نامه دهخدا

مغربل. [ م ُ غ َ ب َ ] ( ع ص ) فرومایه و ناکس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کشته ٔبرآماسیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ملک رونده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). الملک الذاهب. ( اقرب الموارد ). || غربال کرده شده. ( آنندراج ). بیخته. بیخته شده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || سوراخ سوراخ شده. ( فهرست ولف ). سوراخ سوراخ شده چون غربال. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
نشانه دوباره به یک تاختن
مغربل ببود اندر انداختن.
فردوسی.
ترا این تن یکی خانه سپنج است
مزور بل مغربل چون کباره.
ناصرخسرو.
همه پشتش از دوش تا دم مغربل
همه خامش از پای تا سر مجدر.
عمعق ( درصفت خری زشت ).
زمین گردد از نعل اسبان مغربل
هوا گردد از گرد میدان مغبر.
عمعق ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - فرو مایه سفله . ۲ - کشته آماس کرده .
فرو مایه و ناکس یا کشته بر آماسیده

فرهنگ معین

(مُ غَ بِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - فرومایه ، ناکس . ۲ - سوراخ سوراخ .

فرهنگ عمید

۱. فرومایه، ناکس.
۲. کشتۀ ورم کرده، آماسیده.

پیشنهاد کاربران

بپرس