غصه مفزای سران را به ستیز
خاصه کانفاس سران مغتنم است.
خاقانی.
گفت دختر ای پدرخدمت کنم هست پندت دلپذیر و مغتنم.
مولوی.
برد او را پیش عزی کاین صنم هست در اخبارغیبی مغتنم.
مولوی.
من به ربع عشر آن ای مغتنم مرد شاعر را خوش و راضی کنم.
مولوی.
- مغتنم پنداشتن ؛ مغتنم دانستن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ترکیب بعد شود.- مغتنم داشتن ؛ غنیمت دانستن. غنیمت شمردن : به انواع مبرتش مخصوص گرداند و حسن الحضور او را مغتنم دارد. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 272 ). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مغتنم دانستن ؛ قدر دانستن. هرچیز با قدر و بها را مغتنم پنداشتن. ( ناظم الاطباء ).
- مغتنم شمردن ؛ غنیمت شمردن. غنیمت پنداشتن :
بی حاصلی نگر که شماریم مغتنم
از عمر آنچه صرف خور و خواب می شود.
صائب.
|| غنیمت گرفته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). || هرچیز که بی دسترنج به دست آید و هر چیز مفت و رایگان و هر چیز که آن را مفت پندارند. ( ناظم الاطباء ).مغتنم. [ م ُ ت َ ن ِ ] ( ع ص ) غنیمت شمارنده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اغتنام شود. || دارای غنیمت و توانگر شده و دولتمند. ( ناظم الاطباء ).