مغازلت

لغت نامه دهخدا

مغازلت. [ م ُ زَ / زِ ل َ ] ( از ع ، مص ) حدیث عشق با زنی کردن. سخن گفتن عاشقانه با زنان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مغازلة شود.

مغازلة. [ م ُ زَ ل َ ] ( ع مص ) با دوست بازی کردن. ( المصادرزوزنی ). سخن گفتن با زنان و عشقبازی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ): غازلت المراءة مغازلة و غازلتنی ؛ عشقبازی کردم با آن زن و سخن گفتم با وی و او مرا عشقبازی کرد و سخن گفت. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده قبل و بعد شود. || به چهل نزدیک گردیدن. یقال غازل الأربعین. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) عشقبازی کردن معاشقه کردن . ۲ - ( اسم ) عشقبازی : [ از صباح تا رواح با صباح بمغازله و معانقه میگذشت . ] ( لباب الالباب . نف . ۵۲ ) جمع : مغازلات .
حدیث عشق با زنی کردن . سخن گفتن عاشقانه با زنان .

پیشنهاد کاربران

بپرس