مغاث
لغت نامه دهخدا
- مغاث هندی ؛ کلز. ( تحفه حکیم مؤمن ) ( برهان ذیل کلز ). و رجوع به کلز شود.
مغاث. [م ِ ] ( ع مص ) باهم سودن و خصومت کردن به هم. مماغثة.( منتهی الارب ). ماغثه مماغثة و مغاثا؛ خصومت کرد با او و سود او را. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مغاث. [ م ُ ] ( ع ص ) فریادرسیده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اغاثة شود.
فرهنگ فارسی
فریاد رسیده
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید