معین کردن


مترادف معین کردن: تعیین کردن، مقرر داشتن، قرار دادن

برابر پارسی: هَکانیدن

معنی انگلیسی:
allocate, allot, appoint, define, determine, set, state

لغت نامه دهخدا

معین کردن. [ م ُ ع َی ْ ی َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تعیین کردن. مقرر کردن : پس هریک را از اطراف بلاد حصه ای معین کرد. ( گلستان ). به اکرامم درآوردند و برتر مقامی معین کردند. ( گلستان ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - تعیین کردن بر قرار کردن . ۲ - معلوم کردن .
تعیین کردن مقرر کردن

جدول کلمات

ر

مترادف ها

assign (فعل)
واگذار کردن، اختصاص دادن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، بخش کردن، ارجاع کردن، قلمداد کردن، ذکر کردن

settle (فعل)
فرو نشستن، ماندن، جا دادن، تصفیه کردن، معین کردن، مسکن گزیدن، تسویه کردن، فیصل دادن، ساکن کردن، مسکن دادن، واریز کردن، نشست کردن، مستقر شدن، مقیم کردن، مستقر ساختن، مقیم شدن، ته نشین شدن، تصفیه حساب کردن

establish (فعل)
تصفیه کردن، تصدیق کردن، معین کردن، برقرار کردن، مقرر داشتن، ساختن، فراهم کردن، تاسیس کردن، دایر کردن، بناء نهادن، بر پا کردن، کسی را به مقامی گماردن، شهرت یا مقامی کسب کردن

fix (فعل)
جا دادن، درست کردن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، محدود کردن، محکم کردن، کار گذاشتن، نصب کردن، استوار کردن، تعمیر کردن، ثابت شدن، ثابت ماندن، قرار دادن، بحساب کسی رسیدن، مستقر شدن، چشم دوختن به

specify (فعل)
تصریح کردن، معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، ذکر کردن، مشخص کردن، تیین کردن، مخصوصا نام بردن، جنبه خاصی قائل شدن برای

appoint (فعل)
منصوب کردن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن، واداشتن، مقرر داشتن

designate (فعل)
تخصیص دادن، گماشتن، معین کردن، نامزد کردن، برگزیدن

determine (فعل)
معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، محدود کردن، مشخص کردن، تصمیم گرفتن، حکم دادن

ascertain (فعل)
معین کردن، معلوم کردن، محقق کردن، ثابت کردن

define (فعل)
معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، محدود کردن، مشخص کردن، متصف کردن، تعریف کردن، معنی کردن

delineate (فعل)
معین کردن، ترسیم نمودن

denominate (فعل)
معین کردن، تخصیص دادن به، نامیدن

cast (فعل)
معین کردن، ریختن، پخش کردن، انداختن، در قالب قرار دادن، افکندن، بشکل در اوردن

فارسی به عربی

تحققه , حد , حدد , عرف , مرشح , مقعد
( معین کردن (رل بازیگر ) ) ممثلون

پیشنهاد کاربران

ساختن
معین کردن. تعیین کردن. ترتیب دادن. مهیاکردن. آماده کردن جایگاه و پایگاه و نشستنگاه را : بجان من که برخیزی. . . و بدانجا شوی و چون اندر شوی راست بدانجا شوی که بهر من ساخته اند و آنجا بنشینی. ( تاریخ بلعمی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

همه پهلوانان ابا موبدان
برفتند نزدیک شاه جهان.
جهاندار چون دید بنواختشان
برسم کیان جایگه ساختشان.
فردوسی.
وزان پس بپرسید و بنواختش
یکی نامور جایگه ساختش.
فردوسی.
سبک بر سر آبگیر گلاب
بفرمودشان ساختن جای خواب.
فردوسی.
رسولدار رسول را بسرائی که ساخته بودند فرود آورد. ( تاریخ بیهقی ) . خواجه گفت ماوراءالنهر ولایتی بزرگ است ، سامانیان که امراء خراسان بودند حضرت خود آنجای ساختند. ( تاریخ بیهقی ) .
بدادی سبک داد و بنواختی
وز اندازه بر، پایگه ساختی.
اسدی ( گرشاسبنامه ) .

مسمی کردن
( ~. کَ دَ ) [ ع - فا. ] ( مص م . ) معین کردن، گماشتن .

بپرس