معک

لغت نامه دهخدا

معک. [ م َ ] ( ع مص ) در خاک مالیدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). در خاک مالیدن چیزی را، در غیر خاک هم استعمال شود. ( از اقرب الموارد ). || مالیدن رخت هنگام شستن. ( از دزی ج 2 ص 602 ). || نشان کردن کسی را در جنگ و خصومت. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). غلبه کردن و مقهور ساختن کسی را در جنگ و خصومت. ( از اقرب الموارد ). || دیر داشتن دین کسی را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معک. [ م َ ع ِ ] ( ع ص ) دیردارنده حق و وام کسی. || مرد سخت خصومت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مرد گول. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد گول و احمق. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معک. [ م ِ ع َک ک ] ( ع ص ) مرد سخت خصومت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )؛ رجل معک ؛ مرد سخت خصومت. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فرس معک ؛ اسب تازیانه خواه که گاه رود و گاه ایستد تا تازیانه خورد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

مرد سخت خصومت یا اسب تازیانه خوا که گاه رو دو گاه ایستد تا تازیانه خورد .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَّعَکَ: با تو
ریشه کلمه:
ک (۱۴۷۸ بار)
مع (۱۶۴ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس