- معول علیه ؛تکیه شده بر او. آنکه بر او اتکال و اعتماد شده است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| محل اعتماد. ( ناظم الاطباء ). قابل اعتماد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
تو مسافری و دنیا سرآب و کاروانی
نه معول است پشتی که بر این پناه داری.
سعدی.
|| ( اِمص ) اعتماد. تکیه : از این فکر خواب از من رمیده است که بدین دنیا و مملکت معولی نیست و بر بقای زندگانی هیچ اعتمادی نیست. ( سیاست نامه ).تا نگردد مرید از اول نیست
دان که در توبه اش معول نیست.
سنائی ( مثنویها چ مدرس رضوی ص 65 ).
و فضه فیاض ماء معین به مُعَوّل مِعْوَل کاریزکن توان طلبید. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 205 ).بر زهره نظر گماشت اول
گفت ای به تو بخت را معول.
نظامی.
معرفت اشعار منظوم... برای دانستن تفسیر کلام باری... لازم است و ائمه نحو... را در حل مشکلات قرآن... دستاویزی محکم است و در اصابت آن بر مستودعات دواوین شعراء عرب معولی تمام. ( المعجم چ دانشگاه ص 28 ). زیرا که معول در دیگر علوم بر حفظ و فهم باشد و در این علم بر حفظ مطلق. ( تاریخ بیهق ص 10 ). و لشکر مغول را معول چون بر بخت بود و مساعدت وقت... ( جهانگشای جوینی ).ای آنکه خانه بر ره سیلاب می کنی
بر خاک رودخانه نباشد معولی.
سعدی.
- معول کردن ؛ اعتماد کردن. تکیه کردن : ایمن است از رستخیز افلاک از آنک
بر بقای او معول کرده اند.
خاقانی.
با کسی که در همه ابواب بر تو مُعَوَّل کند به مِعْوَل فریب و خداع بنیاد حیات او برکندن... ( مرزبان نامه ص 271 ).معول. [ م ُ ع َوْ وِ ] ( ع ص ) کسی که اعتماد می کند و اعتمادکننده. ( ناظم الاطباء ). متکی. مُعتَمِد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
معول. [ م َ ] ( ع ص ) مغلوب صبر. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بیطاقت شده ومغلوب گشته در صبر و شکیبایی. ( ناظم الاطباء ). || اعتمادکرده شده. صیغه اسم مفعول از عول که به معنی اعتماد و تکیه کردن است. ( غیاث ) ( آنندراج ).بیشتر بخوانید ...