معوج
/mo~vvaj/
مترادف معوج: اریب، خمیده، کج، کژ، مورب، نادرست، ناراست، نامستقیم، ناهموار
متضاد معوج: راست، مستقیم
برابر پارسی: کج، خمیده، کژ
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
معوج. [ م ُ ع َوْ وَ] ( ع ص ) کج و ناراست. ( آنندراج ). کج و خمیده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تعویج شود.
معوج. [ م ُ ع َوْ وِ ] ( ع ص ) کج کننده. || مرصعکننده با عاج. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تعویج شود.
معوج. [ م َ ] ( ع ص ) فرس معوج ؛ اسب تیزرو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - کج خمیده ناراست . ۲ - دارای سلیقه ای کج و غیر مستقیم : [ از هوس عشق مدایح او خاطر سقیم را و طبع معوج را سیر مستقیم پدید آمد . ] ( لباب الالباب . نف . ۱۴ )
فرس معرج اسب تیز رو
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
کژخیم، کژگون
کج و کوله
کج و معوج که در گفتار کج و مُوَج میگوییم