چون بنشیند زمی معنبر جوشه
گوید کایدون نماند جای نیوشه.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 135 ).
خاک سیه را به سرخ سیب و به زرد
گرد که کرد و خوش و معنبر و گلگون.
ناصرخسرو.
بدیع و نغز بر آراسته است چهره اوبه آب و آتش و عنبر معنبر آتش و آب.
مسعودسعد.
زنبور... به رایحه معطر و نسیم معنبر آن... مشغوف گردد. ( کلیله و دمنه ). زهی هوای معطر و فضای معنبر که بخار او همه بخور است. ( مقامات حمیدی چ شمیم ص 169 ).دل در آن زلف معنبر چه نکوست
مرغ در دام معقرب چه خوش است.
خاقانی.
پر ز پلاس آخور خاص همام دین دستارچه معنبر و برگستوان ماست.
خاقانی.
چون آه عاشق آمد صبح آتش معنبرسیماب آتشین زد در بادبان اخضر.
خاقانی.
لب را حنوط ز آه معنبر کنم چنانک رخ را وضو به اشک مصفا برآورم.
خاقانی.
از نافه شب هوا معنبروز گوهر مه زمین منور.
نظامی.
بر اورنگ شاهنشهی برنشست گرفته معنبر ترنجی به دست.
نظامی.
تا برد دل ز من سر زلف معنبرش از بوی دل شده ست دماغ معطرم.
عطار.
آن گوی معنبر است در جیب یا بوی دهان عنبرین بوست.
سعدی.
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست بیار نفحه ای از گیسوی معنبر دوست.
حافظ.
- کمند معنبر؛ کنایه از گیسوی عنبرین است. زلف معطر : ساقی آن عنبرین کمند امروز
در گلوگاه ساغر افشانده ست
ابرش آفتاب بسته اوست
تا کمند معنبر افشانده ست.
خاقانی.
دل توسنی کجا کند آن را که طوق واردر گردن دل است کمند معنبرش.
خاقانی.
- معنبرذوائب ؛ دارای زلفهای خوشبو. عنبرین موی. عنبرین زلف : معنبرذوائب معقدعقایص
مسلسل غدایر سجنجل ترائب.
حسن متکلم.
- معنبر طناب ؛ طنابی به رنگ عنبر. استعاره از تاریکی و روشنی صبح : زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب
خیمه روحانیان کرد معنبر طناب.بیشتر بخوانید ...