معنا
/ma~nA/
مترادف معنا: مراد، معنی، مفهوم، منطوق، باطن، کنه، مطلب، موضوع
متضاد معنا: صورت، لفظ، مصداق
برابر پارسی: ماناک، چَم، آرِش
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
( معناً ) معناً. [ م َ نَن ْ ] ( ع ق ) از حیث معنی. از حیث مضمون. مقابل لفظاً. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || مقابل صورةً. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در معنی. باطناً.
فرهنگ فارسی
از حیث معنی از حیث مضمون مقابل لفاظا .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
زبان و ادب'>{meaning} [زبان شناسی] در زبان شناسی زایشی، خوانش تحت اللفظی و خارج از بافت واژه ها و جمله ها؛ در زبان شناسی نقش گرا، کارکرد و کاربرد
متـ . معنی
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی مَعَنَا: با ما
معنی تَأْوِیلَهُ: معنا و مقصود اصلی آن
معنی ﭐلْغَوْاْ: سروصدای بی معنا در آورید (از مصدر لغو است ، و لغو به معنای هر چیزی است که اصل و ریشهای نداشته باشد ، و در کلام به معنای آن گفتاری است که معنا نداشته باشد )
معنی تَأْوِیلِ: معنایی غیر از معنای ظاهری لفظ - معنا و مقصود اصلی
معنی یَتَمَطَّیٰ: با تکبر راه می رود(اصل آن به این معنا بوده که آدمی پشت و کمر خود را تاب دهد)
معنی ﭐصْدَعْ: آشکار کن (بی پرده بگو)(کلمه صدع و فرق و فصل به یک معنا است ، و معنای فلان صدع بالحق ، این است که فلانی حق را بی پرده و آشکارا گفت . )
معنی سَیُنْغِضُونَ: به زودی سرهای خود را به نشانه استهزاء و ریشخند می جنبانند(از انغاض به این معنا که کسی سر خود را با حالت غرور و خودخواهی در مقابل دیگری تکان دهد )
معنی خَذُولاًَ: واگذارنده (از خذلان و خذلان بدین معنا است که آن کس که آدمی احتمال میدهد او را یاری کند در هنگام احتیاج یاری نکند . )
معنی مَخْذُولاًَ: واگذاشته شده و یاری نشده (از خذلان و خذلان بدین معنا است که آن کس که آدمی احتمال میدهد او را یاری کند در هنگام احتیاج یاری نکند . )
معنی مُّؤْصَدَةٌ: سرپوشیده - سر بسته (عبارت "إِنَّهَا عَلَیْهِم مُّؤْصَدَةٌ"یعنی آتش بر آنان منطبق است ، به این معنا که از آنان احدی بیرون آتش نمیماند ، و از داخل آن نجات نمییابد )
معنی هَوَاءٌ: خالی (مراد از هوا فضائی است که از هر چیز خالی باشد ، همچنانکه در جمله افئدتهم هواء : دلهایشان خالی است به این معنا آمده)
معنی قَتُوراً: بخیلی که بخل را به نهایت رسانده باشد - دبی نهایت بخیل(کلمه : قتر ، به معنای تنگی است ، و قتور مبالغه در همان معنا است )
ریشه کلمه:
مع (۱۶۴ بار)
نا (۱۱۸۲ بار)
مع به قول مشهور اسم است به دلیل دخول تنوین در «معاً» و به قولی حرف جر است. و آن دلالت بر اجتماع دارد خواه اجتماع در مکان باشد مثل «هُما مَعاً فَی الدَّارِ» و خواه در زمان مثل «هُما وُلِدا مَعاً» آن دو با هم زائیده شدند. و خواه در مقام مثل «هُما مَعاً فِی الْعُلُوِّ». ایضاً مفید معنی نصرت و یاری است، یاری شده همان مضاف الیه «مع» است چنانکه راغب میگوید مثل . یعنی محزون نباش خدا یار ماست . خدا یار آنان است که تقوا کرده و آنانکه نیکوکارانند. و آن به لفظ «مَعَ - مَعَکَ - مَعَکُمْ - مَعَکُما - مَعَنا - مَعَهُ - مَعَها - مَعَهُمْ و مَعی» در قرآن مجید آمده است.
معنی تَأْوِیلَهُ: معنا و مقصود اصلی آن
معنی ﭐلْغَوْاْ: سروصدای بی معنا در آورید (از مصدر لغو است ، و لغو به معنای هر چیزی است که اصل و ریشهای نداشته باشد ، و در کلام به معنای آن گفتاری است که معنا نداشته باشد )
معنی تَأْوِیلِ: معنایی غیر از معنای ظاهری لفظ - معنا و مقصود اصلی
معنی یَتَمَطَّیٰ: با تکبر راه می رود(اصل آن به این معنا بوده که آدمی پشت و کمر خود را تاب دهد)
معنی ﭐصْدَعْ: آشکار کن (بی پرده بگو)(کلمه صدع و فرق و فصل به یک معنا است ، و معنای فلان صدع بالحق ، این است که فلانی حق را بی پرده و آشکارا گفت . )
معنی سَیُنْغِضُونَ: به زودی سرهای خود را به نشانه استهزاء و ریشخند می جنبانند(از انغاض به این معنا که کسی سر خود را با حالت غرور و خودخواهی در مقابل دیگری تکان دهد )
معنی خَذُولاًَ: واگذارنده (از خذلان و خذلان بدین معنا است که آن کس که آدمی احتمال میدهد او را یاری کند در هنگام احتیاج یاری نکند . )
معنی مَخْذُولاًَ: واگذاشته شده و یاری نشده (از خذلان و خذلان بدین معنا است که آن کس که آدمی احتمال میدهد او را یاری کند در هنگام احتیاج یاری نکند . )
معنی مُّؤْصَدَةٌ: سرپوشیده - سر بسته (عبارت "إِنَّهَا عَلَیْهِم مُّؤْصَدَةٌ"یعنی آتش بر آنان منطبق است ، به این معنا که از آنان احدی بیرون آتش نمیماند ، و از داخل آن نجات نمییابد )
معنی هَوَاءٌ: خالی (مراد از هوا فضائی است که از هر چیز خالی باشد ، همچنانکه در جمله افئدتهم هواء : دلهایشان خالی است به این معنا آمده)
معنی قَتُوراً: بخیلی که بخل را به نهایت رسانده باشد - دبی نهایت بخیل(کلمه : قتر ، به معنای تنگی است ، و قتور مبالغه در همان معنا است )
ریشه کلمه:
مع (۱۶۴ بار)
نا (۱۱۸۲ بار)
مع به قول مشهور اسم است به دلیل دخول تنوین در «معاً» و به قولی حرف جر است. و آن دلالت بر اجتماع دارد خواه اجتماع در مکان باشد مثل «هُما مَعاً فَی الدَّارِ» و خواه در زمان مثل «هُما وُلِدا مَعاً» آن دو با هم زائیده شدند. و خواه در مقام مثل «هُما مَعاً فِی الْعُلُوِّ». ایضاً مفید معنی نصرت و یاری است، یاری شده همان مضاف الیه «مع» است چنانکه راغب میگوید مثل . یعنی محزون نباش خدا یار ماست . خدا یار آنان است که تقوا کرده و آنانکه نیکوکارانند. و آن به لفظ «مَعَ - مَعَکَ - مَعَکُمْ - مَعَکُما - مَعَنا - مَعَهُ - مَعَها - مَعَهُمْ و مَعی» در قرآن مجید آمده است.
wikialkb: مَعَنَا
دانشنامه عمومی
معنا (زبان شناسی). در زبان شناسی، معنا یا به پارسی مینو، اطلاعات و دانسته ها یا مفاهیمی است که فرستنده، در ارتباط با یک گیرنده، قصد انتقال آن را دارد یا آنها را منتقل کند. [ ۱] [ ۲]
wiki: معنا (زبان شناسی)
معنا (فلسفه). در فلسفه — به طور خاص، در زیرشاخه های معناشناسی، نشانه شناسی، فلسفه زبان، متافیزیک، و فرامعناشناسی — معنا «رابطه ای است بین دو نوع چیز: نشانه ها و انواع چیزهایی که آنها قصد، بیان یا دلالت دارند». [ ۱]
انواع معنا با توجه به انواع چیزی که بازنمایی می شود متفاوت است. وجود دارد:
• چیزهایی در جهان وجود دارد که ممکن است معنی داشته باشند؛
• چیزهایی در جهان هستند که همین طور نشانه هایی از چیزهای دیگر در جهان اند؛ بنابراین، همواره معنادارند ( یعنی، نشانه های طبیعی جهان فیزیکی و ایده های درون ذهن ) ؛
• چیزهایی هستند که الزاماً همیشه معنی دارند؛ مانند واژگان و دیگر نمادهای غیرکلامی.
مواضع اصلی معنا در معاصر تحت تعاریف جزئی زیر قرار می گیرند:
• نظریه های روان شناختی، شامل مفاهیم اندیشه، قصد یا فهم.
• نظریه های منطقی، شامل مفاهیمی مانند قصد، محتوای شناختی، یا حس، همراه با مصادیق، ارجاع، یا دلالت.
• پیام، محتوا، اطلاعات یا ارتباطات؛
• شرایط درست؛
• استفاده و دستورالعمل استفاده؛
• اندازه گیری، محاسبات یا عملیات.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفانواع معنا با توجه به انواع چیزی که بازنمایی می شود متفاوت است. وجود دارد:
• چیزهایی در جهان وجود دارد که ممکن است معنی داشته باشند؛
• چیزهایی در جهان هستند که همین طور نشانه هایی از چیزهای دیگر در جهان اند؛ بنابراین، همواره معنادارند ( یعنی، نشانه های طبیعی جهان فیزیکی و ایده های درون ذهن ) ؛
• چیزهایی هستند که الزاماً همیشه معنی دارند؛ مانند واژگان و دیگر نمادهای غیرکلامی.
مواضع اصلی معنا در معاصر تحت تعاریف جزئی زیر قرار می گیرند:
• نظریه های روان شناختی، شامل مفاهیم اندیشه، قصد یا فهم.
• نظریه های منطقی، شامل مفاهیمی مانند قصد، محتوای شناختی، یا حس، همراه با مصادیق، ارجاع، یا دلالت.
• پیام، محتوا، اطلاعات یا ارتباطات؛
• شرایط درست؛
• استفاده و دستورالعمل استفاده؛
• اندازه گیری، محاسبات یا عملیات.
wiki: معنا (فلسفه)
پیشنهاد کاربران
به نظرم بهتر است بجای واژه معنا، واژه همبار را بکار ببریم
از واژگان قدیمی است کە هم ریشه با انگلیسی دارد چون انگلیسی هم میشە meaning
چم، چمار.
ساختار واژه دوم چمار به این شیوه است/باید از کاربر مهدی کشاورز برای این ساختار واژه سپاسپگزاری کرد، این ساختار برگرفته از دیدگاه ایشان زیر واژه چمار می باشد/ :
چمار=چم - ار=آورنده چم=معنا
ساختار واژه دوم چمار به این شیوه است/باید از کاربر مهدی کشاورز برای این ساختار واژه سپاسپگزاری کرد، این ساختار برگرفته از دیدگاه ایشان زیر واژه چمار می باشد/ :
چمار=چم - ار=آورنده چم=معنا
[ میدن: میستن ] ( مص ل، م. )
[ میست و مین ] آیین کنست ها.
مِین بدل بِین. این بِین فارسی با بَین عربی یکی اند. والله عالم.
شناخت این واژه:
میذون: میزان.
میذان: میزان
مِیذان: مَیدان. در میدان خانه: در میان خانه.
این واژه بسیار کهن است. در اوستا آمده است.
[ میست و مین ] آیین کنست ها.
مِین بدل بِین. این بِین فارسی با بَین عربی یکی اند. والله عالم.
شناخت این واژه:
میذون: میزان.
میذان: میزان
مِیذان: مَیدان. در میدان خانه: در میان خانه.
این واژه بسیار کهن است. در اوستا آمده است.
[ میدن: میستن ] ۴ - میان و وسط شدن. میان و وسط کردن.
میا و مینا: واسطه.
میان: باطن، درون، بین، کمر.
میانه: وسطاً
مامیان: مابین. ها ها ها.
میا و مینا: واسطه.
میان: باطن، درون، بین، کمر.
میانه: وسطاً
مامیان: مابین. ها ها ها.
[ میدن: میندن: میستن ] ( مص ل. م ) ۱ - اصل بودن و ساختن. خالص بودن و کردن۲ - معنا دادن و کردن ۳. - مهر ورزیدن و محبت کردن.
از واژه مئینیو اوستایی گرفته شده
به درون مایه واژه یا سخن می گویند.
واژه ای تازی ست و پارسی آن:
میناک
ماناک
مینا
آرِش
چَم
واژه ای تازی ست و پارسی آن:
میناک
ماناک
مینا
آرِش
چَم
1_حکمت
2_فرافلسفه
3_حق
4_واقع
لطفا معانی کلمات فوق را بیان فرمایید
2_فرافلسفه
3_حق
4_واقع
لطفا معانی کلمات فوق را بیان فرمایید
در گویش بیذُوُی یعنی من برم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)