معمول کردن. [ م َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) به کار بستن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). عمل کردن. || متداول کردن. مرسوم کردن. رایج ساختن. || پروردن. به عمل آوردن. ساختن و پرداختن : قرب صد هزارسر گوسفند و هزار سر گاو که در خانه ها بنمک معمول کرده... قدید کرده اند. ( ترجمه محاسن اصفهانی ص 64 ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - عمل کردن اجرا کردن . ۲ - متداول کردن رایج ساختن . ۳ - بعمل آوردن پروردن : [ قرب صد هزار سر گوسفند و هزار سر گاو که در خانه ها بنمک معمول کرده ... قدید کرده اند . ] ( ترجمه محاسن اصفهان ۶۴ ) بکار بستن یا متداول کردن