معمور شدن


مترادف معمور شدن: آبادشدن، آبادان شدن

متضاد معمور شدن: بایر شدن، ویران گشتن، ویرانه شدن

لغت نامه دهخدا

معمور شدن. [ م َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) آباد شدن. آبادان گشتن : چنان معمور شد که چشم از تصاویر... آن سیر نگشتی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 439 ).
طرب سرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد.
حافظ.
|| رفیع شدن. عالی شدن. رونق یافتن : حال هر دو شار در خلوص اعتقاد به اشباعی تمام انها کردم به موقع قبول افتاد و مکان ایشان معمور شد و متوقعات ایشان از حضرت به ایجاب مقرون گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 340 ). رسته امرمعروف معمور شده و متاع عفت و صلاح مرغوب گشته. ( المعجم ص 12 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) آباد گردیدن ( رسته امر معروف معمور شده و متاع عفت و صلاح مرغوب گشته ...] ( المعجم . مد. چا. دانشگاه . ۱۲ )
آباد شدن آباد گشتن

پیشنهاد کاربران

بپرس