معمد

لغت نامه دهخدا

معمد. [ م ُ ع َم ْ م َ ] ( ع ص ) آنکه از عشق بیخود و شکسته دل باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خباء معمد؛ خیمه به ستون راست کرده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || وشی معمد؛ نوعی از نگار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نوعی نقش و نگار که به شکل ستون باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به وشی شود. || آنکه در آب معمودیه غسل داده شده باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). تعمید داده شده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به تعمید شود.

معمد. [ م ُ ع َم ْ م ِ ] ( ع ص ) آنکه در آب معمودیه غسل می دهد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). تعمیددهنده : زکریاابن یحیی المعمد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به تعمید شود.

معمد. [ م ُ م َ ] ( ع ص ) درازقامت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

دراز قامت

پیشنهاد کاربران

بپرس