فردا معلوم تو گردد که کیست
نزد خدای از من و تو بر ضلال.
ناصرخسرو.
و اجتهاد تو در کارها و رای آنچه در امکان آید علما و اشراف مملکت را نیز معلوم گردد. ( کلیله و دمنه ).نپرسیدش چه می سازی چو دانست
که بی پرسیدنش معلوم گردد.
( گلستان ).
که خبث نفس نگردد به سالها معلوم. ( گلستان ).هرکه معلومش نمی گردد که زاهد را که کشت
گو سر انگشتان شاهد بین و رنگ ناخنش.
سعدی.
و رجوع به معلوم شدن شود.