معلوم داشتن. [ م َ ت َ ] ( مص مرکب ) شناسانیدن. به آگاهی رسانیدن. || آگاه بودن. مطلع بودن. دانستن : و هریک آنچه از غث و سمین دیار خود معلوم داشتند به عرض رسانیدند. ( ظفرنامه یزدی ).
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) شناساندن . ۲ - آشکار کردن . ۳ - ( مصدر ) دانسته بودن : و هر یک آنچه از غث و سمین دیار خود معلوم داشتند بعرض رسانیدند . شناسانیدن به آگاهی رسانیدن