معلوم

/ma~lum/

مترادف معلوم: آشکار، آشکارا، پیدا، دانسته، روشن، شناخته، شناخته شده، ظاهر، عیان، فاش، محرز، مرئی، مشخص، مشهود، معین، نمایان، واضح، هویدا

متضاد معلوم: مجهول، نامعلوم

برابر پارسی: دانسته، نمایان، آشکار

معنی انگلیسی:
apparent, given, definite, determinable, determinate, evident, set, obvious, clear, active, known, avident, obvioe

لغت نامه دهخدا

معلوم. [ م َ ] ( ع ص ) دانسته شده. شناخته شده و آشکار و هویدا و واضح و محقق و مسلم و مشخص و ممتاز. ( ناظم الاطباء ). دانسته. مقابل مجهول. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و مردمان را حال... معلوم تر شود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297 ). ناچار خداوند را معلوم تر باشد آنچه رای عالی بیند بندگان نتوانند دید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 267 ). خواجه بونصررا حال من معلوم است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 321 ).
خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم وبه حس
محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار.
ناصرخسرو.
سلطان مرا شناسد و داندخلیفه هم
مجهول کس نیم همه معلوم مردم است.
خاقانی.
معلوم است که مرگ بر زندگی نامهنا مزیت دارد. ( مرزبان نامه ).
همه دانندگان را هست معلوم
که باشد مستحق پیوسته محروم.
نظامی.
و در علم محاسبت چنانکه معلوم است چیزی دانم. ( گلستان ). حلم شتر چنانکه معلوم است اگر طفلی مهارش بگیرد صد فرسنگ ببرد. ( گلستان ). اگر عقل یکی است از چیزهای معقول و معلوم... ( مصنفات بابا افضل ج 2 ص 391 ). || معین. مقرر. مقدر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و ان من شی الا عندنا خزائنه و ماننزله الا بقدر معلوم. ( قرآن 21/15 ). اولئک لهم رزق معلوم. ( قرآن 40/37 ). جمیع امت را مدتی است معلوم ، همین که او می رسد پیش و پس نمی باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307 ). دو چیز محال عقل است خوردن بیش از رزق مقسوم و مردن پیش از وقت معلوم. ( گلستان ). مشغول کفاف از دولت عفاف محروم است و ملک فراغت زیر نگین رزق معلوم. ( گلستان ). || ( اِ ) کنایه از مال و زر و درم و دینار... و در خیابان نوشته معلوم که در فارسی به معنی زر مستعمل است بدان جهت است که زر این همه شهرت که دارد احتیاج نام بردنش نیست چنانکه لفظ یقین به معنی مرگ. ( غیاث ) ( آنندراج ). زرو درم و دینار. ( ناظم الاطباء ). وجه. پول. نقد. نقدینه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
صدبار به چنگ آمد معلوم جهانش
زین دست به چنگ آمد و زان دست عطا کرد.
ابوالفرج رونی.
در دو کونم نیست از معلوم حالی یک درم
با چنین افلاس خود را نام سردفتر نهیم.
سنائی ( دیوان ص 221 ).
ما شما را هیچ معلوم بنگذاشتیم خدای تعالی هرچه می باید می فرستد. ( اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 122 ). و خانقاه را هیچ معلوم نبود با خود اندیشه کردم... که مردی بدین بزرگواری آمده است... در خدمت او چیزی که خرج کنم از کجا آرم. ( اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 141 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دانسته، دانسته ودریافت شده، آشکار، خلاف مجهول
( اسم ) ۱ - دانسته شده شناخته مقابل مجهول : اگر عقل یکی است از چیزهای معقول و معلوم ... جمع : معلومات . ۲ - آشکار هویدا : معلوم است که مرگ بر زندگی نامهنا مزیت دارد . ۳- مال . ۴ - و جه پول زر درم دینار : گفتم ( درویش را ) : مکر معلوم ترا دزد نبرده گفت : بلی بردند ولیکن مرا با آن الفتی چنان نبود ... ۵- فعلی است که بفاعل نسبت داده شود ( از نظرمعلوم بودن فاعل آن را فعل معلوم خوانند ) : نوشیروان چهل و هشت سال پادشاهی کرد . اسکندر ایران را خراب ساخت . مقابل فعل مجهول .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - آشکار شده ، دانسته شده . ۲ - کنایه از: زر و درم و دینار.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ مجهول] دانسته، دریافت شده.
۲. آشکار.

واژه نامه بختیاریکا

جِلا؛ شاوارس؛ وا دیاری

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَّعْلُومٌ: معلوم - مشخص - دانسته شده
معنی تَقْدِیرُ: کمیت و حدود ظاهری و محسوس چیزی را معلوم و بیان کردن
معنی عُثِرَ: اطلاع حاصل شد - معلوم شد (عثور بر هر چیز ، اطلاع بر آن و یافتن آن است . )
معنی حَفِظَ: حفظ کرده(حفظ:ضبط کردن صورت آن چیزی است که برای ما معلوم شده است ، بطوری که هیچ دگرگونی و تغییری در آن پیدا نشود)
معنی حِفْظاً: حفظ کردن(حفظ:ضبط کردن صورت آن چیزی است که برای ما معلوم شده است ، بطوری که هیچ دگرگونی و تغییری در آن پیدا نشود)
معنی حَفِظْنَاهَا: آن را حفظ کردیم(حفظ:ضبط کردن صورت آن چیزی است که برای ما معلوم شده است ، بطوری که هیچ دگرگونی و تغییری در آن پیدا نشود)
معنی حِفْظُهُمَا: حفظ آن دو(حفظ:ضبط کردن صورت آن چیزی است که برای ما معلوم شده است ، بطوری که هیچ دگرگونی و تغییری در آن پیدا نشود)
معنی مَّحْفُوظٍ: حفظ شده (حفظ:ضبط کردن صورت آن چیزی است که برای ما معلوم شده است ، بطوری که هیچ دگرگونی و تغییری در آن پیدا نشود)
معنی نَحْفَظُ: حفظ می کنیم(حفظ:ضبط کردن صورت آن چیزی است که برای ما معلوم شده است ، بطوری که هیچ دگرگونی و تغییری در آن پیدا نشود)
معنی یَحْفَظْنَ: حفظ کنند(حفظ:ضبط کردن صورت آن چیزی است که برای ما معلوم شده است ، بطوری که هیچ دگرگونی و تغییری در آن پیدا نشود)
معنی یَحْفَظُواْ: تا حفظ کنند(حفظ:ضبط کردن صورت آن چیزی است که برای ما معلوم شده است ، بطوری که هیچ دگرگونی و تغییری در آن پیدا نشود)
معنی یَحْفَظُونَهُ: اورا حفظ می کنند(حفظ:ضبط کردن صورت آن چیزی است که برای ما معلوم شده است ، بطوری که هیچ دگرگونی و تغییری در آن پیدا نشود)
ریشه کلمه:
علم (۸۵۴ بار)

مترادف ها

definite (صفت)
قطعی، صریح، معلوم، محدود، روشن، مسلم، مقرر، تصریح شده

certain (صفت)
قطعی، معلوم، معین، مسلم، محقق، خاطر جمع، فلان، تاحدی

clear (صفت)
صریح، معلوم، ظاهر، اشکار، پیدا، باصفا، طاهر، صاف، زلال، واضح، شفاف، بارز، جلی، سلیس، روان، ساطع

active (صفت)
کاری، فعال، کنشی، معلوم، کنشگر، ساعی، دایر، حاضر به خدمت، تنزل بردار، با ربح، کنشور، پر کار

given (صفت)
معلوم، معین، مبتلا، داده

apparent (صفت)
معلوم، ظاهر، مسلم، اشکار، پیدا، واری مسلم

determinate (صفت)
معلوم، محدود، مقرر، تعیین شده، مستقر شده

intelligible (صفت)
معلوم، روشن، قابل فهم، مفهوم، فهمیدنی

assignable (صفت)
معلوم، حواله ای، قابل تعیین و تخصیص، قابل تعیین، واگذاردنی

overt (صفت)
معلوم، اشکار، واضح، عمومی، فاش، نپوشیده

فارسی به عربی

ظاهر , قابل للتعیین , موکد , نشیط , واضح

پیشنهاد کاربران

لری بختیاری
دیار، جزنشو:معلوم
مثال
دیار نهد کی یای؟معلوم هست کی میای؟
جزنشو نکنه بهدارس کردوم:انرا مخفی کردم مشخص نیست
عزیزان آشنا و شناس و. . . برابر معلوم نیست و حتی آشکار و روشن و پیدا نیز معنای متفاوتی با آن دارد، معلوم بر وزن مفعول و از ریشهٔ عَلَمَ است، از همین ریشه است علم ( دانش ) و عالم ( دانا، دانشمند ) و. . . ؛ معلوم یعنی چیزی که بدان عالم شدیم و درباره اش دانایی یافتیم ( دانستیمش ) ، در متن های پرشمار پارسی دانسته ( چیزی که بدان داناییم ) بارها در این معنا بکار رفته، در نوشتار بزرگانی همچون ابن سینا و ناصرخسرو و. . .
...
[مشاهده متن کامل]

چو دانسته شد چارهٔ آن کنیم
گر آسان بود کینه پنهان کنیم
فردوسی
چون دانستیم که این عالم فایده پذیر است، دانسته شد که آن عالم فایده دهنده است، و دانسته شد که آن عالم پیش از این عالم بوده است.
وجه دین؛ ناصر خسرو

مجهول = ناویسته ( نا. ویسته )
معلوم = ویسته
برایِ دانشهایی همچون ریاضی که " معلوم: known " و " مجهول: unknown " بکار می رود، به گمانم بهتر است که از ریشه یِ اوستاییِ " وَئید" که مفعولی گذشته یِ آن " ویستَ" است، بهره گرفته شود. یعنی کارواژه " ویستَن"
...
[مشاهده متن کامل]

اگر ریشه " وَئید" به زبانِ پارسیِ کُنونی راه می یافت به ریختِ " وید" در می آمد بمانندِ " رَئیچَ" که به ریختِ " ریز" درآمده است.
( نکته: این یک پیشنهاد خام است و نیازمند بررسی؛ و چنانچه مینه آن همخوانی داشت، واژگانِ پیشنهادیِ بسیار درخوری خواهند بود. )

پیشنهاد واژه "شِناس" به جای "معلوم".
ما واژه "نا شِناس" را داریم که برابر "غریب، نا آشنا، نا معلوم، نا آشکار" است. پس "شِناس" برابر "شناخته، آشکار، معلوم، واضح" است که می تواند به جای واژه عربی "مَعلوم" بکار گرفته شود.
...
[مشاهده متن کامل]

پس برای نمونه:
نادرست:آموزش آن روز برایم معلوم نبود
درست تر:آموزش آن روز برایم شِناس نبود.
از آنجا که این واژه بن کنونی "شناختن" است و برابر زاب کنشگیر/صفت مفعولی همین بن واژه است، واژه های زیادی را از این روش میتوان ساخت.
بدرود!

آشکار : علنی
آشکارا : علناً / علنی
پیدا : روشن / معلوم ( پی دا = دنبال روز و روشنایی => معلوم )
شیدا :روشن / معلوم ( شید دا = نور روز و روشنایی => معلوم )
هویدا : مشخص ( هوی دا => هوی از هویت و هوَ و او آمده و به خود اشاره دارد دا = day / روز / روشن / روشنایی و . . . => هویدا = مشخص )
...
[مشاهده متن کامل]

هویت : شخص ( هر چند خود شخص ایرانیست و از ش خص آمده یعنی خاص خود شما )

دارایی
معلوم من از عالم جانی است چه فرمایی
بر خنجر تو پاشم یا بر سرت افشانم ( خاقانی )
🇮🇷 همتای پارسی: دانسته 🇮🇷
شناسا= معلوم= آشکار، دانِسته، داننده، دان، دانستن، دانیدن، بینا،
روشنا، نمایان
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان سازی دیرینه و نو ) ) .
...
[مشاهده متن کامل]

نویسنده: امیرمسعودمسعودی مسعودلشکر نجم آبادی.
#آسانیک گری
راهنمای بهره برداری و اسفایده.
ساختار نوشته شدن برابری واژه ها:
اسل= ساختگی= اسل های دیگر

معلوم یعنی آشکار
مخالف معلوم میشع نا معلوم
هم خانواده معلوم میشع علوم
نمایان
همانی که سایت گفته درسته یعنی : واضح
متضاد:مجهول نا معلوم نهان یا پنهان
معنی یعنی:اشکار پیدا بودن وجود داشتن و. . . . . .
مَعلوم
دُرُست نِویسی رَژِ واپَسِ ( سَطرِ آخِرِ ) فِرِسته یِ پیشین :
دُرُست : نامِ کُنیده / کَرده ( اِسمِ مَفعول )
زیرا نامِ کُنَنده اِسمِ فاعِل می شَوَد.
《 پارسی را پاس بِداریم》
مَعلوم
واژه ای اَرَبی اَز ریشه یِ" عَلَمَ " دَر ریختارِ " مَفعول " وَ اَز نِگَرِ دَستوری : نامِ کُنیده ( اِسمِ مَفعول )
سِتاکِ عَلَمَ بَرابَر با دان دَر پارسی.
کارپایه یِ ( مَصدَرِ ) دان : دانِستَن ، دانیدَن
نامِ کُنَنده : دانِسته ، دانیده = مَعلوم
واضح ، پیدا ، آشکار
مشخص
از قبل تعیین شده
آشکار - - - مشخص شده
مبرهن
آشکارا، بینا ، روشنا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس