معلق کردن
مترادف معلق کردن: آویختن، آویزان کردن، برکنار کردن، معزول کردن، تعلیق، به حال تعلیق درآوردن، معطل گذاشتن، معوق گذاشتن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
آویختن آویزان کردن
مترادف ها
اویختن، طناب انداختن، بدار اویختن، اویزان بودن، اویزان کردن، فروهشتن، چسبیدن به، متکی شدن بر، بدار اویخته شدن، معلق کردن
موقوف کردن، معوق گذاردن، معلق کردن، اویزان شدن یا کردن، اندروا بودن، موقتا بیکار کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید