معلق زنان

لغت نامه دهخدا

معلق زنان. [ م ُ ع َل ْ ل َ زَ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) در حال معلق زدن. در حال رقص و بازی و شادمانی :
دوش معلق زنان کبوتر دولت
آمد و اقبال نامه زیر پر آورد.
خاقانی.
چو هندوی بازیگر گرم خیز
معلق زنان هندوی تیغ تیز.
نظامی.
دوش میگفت جانم کی سپهر معظّم
بس معلق زنانی شعله ها اندر اشکم.
مولوی ( کلیات شمس ).
و رجوع به معلق زدن شود.

فرهنگ فارسی

در حال معلق زدن در حال رقص و بازی و شادمانی .

پیشنهاد کاربران

معلق زنان : پشتک زنان .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 421 ) .

بپرس