احمداﷲ تعالی که به ارغام حسود
خیل بازآمد و خیرش به نواصی معقود .
سعدی.
|| برقرار و ثابت و استوار. || طاق عمارت بنا کرده شده. || عهد و میثاق بسته شده. ( ناظم الاطباء ). || مجسمه و آن شیره بهی و امثال آن است که با جوشاندن به قوام آرند با شکر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : روزی یکی از دوستان او، او را معقودی ساخته به هدیه آورد. ( ابوالفتوح ج 5 ص 60 ). و رجوع به مجسمه شود. || سطبرشده. بسته . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). سفت شده : و اهل بابل یسمون القطران المعقود هکذا زفتاً. ( ابن البیطار، یادداشت ایضاً ).- باء معقود ؛باء فارسی. پ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- بناء معقود ؛خانه ای که در آن گرههای خمیده باشد مانند در و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خانه ای که در آن عقدهایی باشد که بسته می شوند مانند درها و جز آن. ( ناظم الاطباء ). خانه ای که در آن عقد یعنی طاقهای خمیده باشد مانند درها. ( اقرب الموارد ).
- جیم معقود ؛ جیم فارسی. چ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- کاف معقود ؛ کاف فارسی. گاف. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| ما له معقود؛ نیست مر او را رأی ثابت و استواری. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
- معقوداللسان ؛ بسته زبان. ( ناظم الاطباء ).
|| نزد محاسبان عبارت است از عدد اصم که آن را جذر اصم نیز گویند و آن عددی است که آن را جذرتحقیقی نباشد بلکه جذر آن تقریبی بود مانند دو و سه. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).