پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذرد
پیش عفو او گنه معفو و مغفور آمده ست.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص 70 ).
بر عدلت ستم مقهور و مخذول
بر حکمت گنه معفو و مغفور.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان ایضاً ص 183 ).
تحمل کن جفای یار سعدی که جور نیکوان ذنبی است معفو.
سعدی.
فرمود از چوب خوردن معفو باشد. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 92 ).- معفو داشتن ؛ بخشودن. عفو کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- معفو کردن ؛ بخشیدن و معاف کردن. ( ناظم الاطباء ).
- معفو گردانیدن ؛ بخشودن. عفو کردن : تواند بود که حضرت ملک الملوک معاصی آن طایفه را معفو گرداند. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 315 ).