معطل کردن


مترادف معطل کردن: بلاتکلیف گذاشتن، منتظر گذاشتن، معلق گذاشتن، درنگ کردن، تأخیرکردن، دیر کردن، متوقف کردن، تعطیل کردن

برابر پارسی: چشم به راه گذاشتن، سر دواندن، امروز و فردا کردن

معنی انگلیسی:
detain, linger

لغت نامه دهخدا

معطل کردن. [ م ُ ع َطْ طَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) از کار باز کردن و بیکار کردن. مهمل گذاشتن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
روشنان زان حکم کاول کرده اند
دست آفت زو معطل کرده اند.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 510 ).
|| محو و نیست کردن. ( از ناظم الاطباء ). || سرگردان کردن. ( ناظم الاطباء ). || در انتظار گذاشتن. منتظر نگه داشتن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بیکار کردن . ۲ - معمل گذاشتن . ۳ - در انتظار گذاشتن تاخیر کردن : ماما از بیرون ببچه ( هنگام و ضع حمل ) خطاب میکند : بیا بیرون زود باش ... چرا معطل میکنی ?

واژه نامه بختیاریکا

دالنجه کردن

مترادف ها

detain (فعل)
توقیف کردن، باز داشتن، معطل کردن

delay (فعل)
تاخیر کردن، عقب انداختن، به تاخیر انداختن، به تاخیر افتادن، بتاخیر انداختن، معطل کردن، معوق گذاردن

فارسی به عربی

احجز , تریث

پیشنهاد کاربران

✍️ drag one's feet
✍️ drag one's heels
گربه رقصاندن. [ گ ُ ب َ / ب ِ رَ دَ ] ( مص مرکب ) در کارها مانع بوجود آوردن. کاری را به تأخیر انداختن. تعلل و امروز و فردا کردن در ادای حقی. تعلل و مماطله در ادای حقی با دلیل های سست. گربه رقصانی. گربه رقصانی کردن.

بپرس