معطل ماندن
مترادف معطل ماندن: سرگردان ماندن، بلاتکیف شدن، منتظر ماندن، منتظر شدن، تعطیل شدن، متوقف شدن، بی استفاده ماندن، بی مصرف ماندن، عاطل ماندن، بی کار ماندن، خالی شدن، متروک شدن، خالی گذاشتن، متروک ماندن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
کنایه از سماق مکیدن