معطل

/mo~attal/

مترادف معطل: بلاتکیف، منتظر، بی حاصل، بی کار، عاطل، بی مصرف، بی استفاده، فروهشته، معلق

برابر پارسی: چشم به راه، سرگردان، بیکاره، مانده، درنگ

معنی انگلیسی:
kept waiting, detained, suspended, inactive

لغت نامه دهخدا

معطل. [ م ُ ع َطْ طَ] ( ع ص ) زمین مرده هیچکاره. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || زن که پیرایه بر وی نکنند. ( مهذب الاسماء ). بی پیرایه. ( دهار ). زن پیرایه از وی برکشیده. ( از منتهی الارب ) ( از محیط المحیط ). و رجوع به تعطیل شود. || بیکار مانده و فروگذاشته. ( آنندراج ) ( غیاث ). متروک شده. ترک کرده شده. گذاشته شده. مهمل گذاشته و اهمال شده.( ناظم الاطباء ) : هیچ موجودی معطل نیست. ( از رساله سیر و سلوک خواجه نصیر طوسی ). لامعطل فی الوجود. ( امثال و حکم ص 1358 ). || باطل. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). هدر. مهدور :
نظری مباح کردند و هزار خون معطل
دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان.
سعدی.
|| از کار بازمانده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) :
دو دستم به سستی چو پوده پیاز
دو پایم معطل دو دیده عرن.
ابوالعباس ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| نامسکون وغیرمعمور. ( ناظم الاطباء ). خراب. ویران. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || استعمال ناشده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || معدوم و ناپدید. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || ناتوان و بیچاره و بینوا و درمانده و نادار. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || بی فایده و بیحاصل. ( ناظم الاطباء ). || تهی و خالی.( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || در انتظار گذاشته. منتظر مانده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || سرگردان. ( ناظم الاطباء ). || کهنه شده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || یکی از اقسام طرح است و طرح ، انداختن حروف معجم یا مهمل است از شعر یا انشا. و رجوع به طرح شود.

معطل. [ م ُ ع َطْ طِ ] ( ع ص ) آنکه صانع عزوجل را انکار کند و شرایع را باطل انگارد. ج ، معطلون.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
ورش تو نیست نهی خود معطلی به یقین
از این دو دانش توحید توبه عیب و عوار.
ناصرخسرو ( دیوان چ سهیلی ص 179 ).
دی جدل با معطلی کردم
که ز توحید هیچ ساز نداشت.
خاقانی.
و رجوع به معطله شود.

فرهنگ فارسی

بیکار، بیکارمانده، فروگذاشته شده
( اسم ) ۱ - تعطیل کننده . ۲ - کسی که وجود باری تعالی را انکارکند و شرایع را باطل پندارد : دی جدل با معطلی کردم که ز توحید هیچ ساز نداشت . ( خاقانی )

فرهنگ معین

(مُ عَ طَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) بی کار، بی کار - مانده ، بی فایده .
(مُ عَ طِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) کسی که خداوند را انکار می کند و شعائر را باطل می داند.

فرهنگ عمید

۱. بیکارمانده، بیکار.
۲. فروگذاشته شده.
۱. تعطیل کننده.
۲. کسی که وجود خداوند را انکار کند و شرایع را باطل انگارد.

واژه نامه بختیاریکا

دِر؛ دِر غَرِّه؛ قَرّه

دانشنامه آزاد فارسی

معطل (ادبیات)
رجوع شود به:مجرد (ادبیات)

پیشنهاد کاربران

اینجا تو این رو خوانی کژال کتاب هفتم معطل به معنای بدون صبر کردن
در زبان لکی واژه انگلات به کار میرود که که البته تلفظش برای غیر لک زبانها و حتی کودکان لک زبان دشوار است ن و گ در در برخی واژه های لکی با هم می آمیزند و صدای را میدهد که در رسم الخط هیچ زبانی نیست
معطل ب زبان سیستانی 💙💜💜💜معادل پارسی الاف . . . . منتظر
سوبه راه، زابراه
لهجه و گویش تهرانی
معطل
لَنگ. . .
بلاتکلیف بودن
چرا معطلی. چرا دست دست می کنی
در گویش مردم کرمان نیز به معنای الاف است.
باید به کاربر محترم و دیگر افراد مشابه ایشان که خود را با سوادتر استاد دهخدا می دانند، عرض کنم، شما چند کتاب، جزو یا مقاله به چاپ رسانیدید؟ شما چند کنگره و همایش در خصوص زبان پارسی داشتید؟ اگر کمی به آن
...
[مشاهده متن کامل]
هوش اندک خود فشار وارد می کردید و حتی اگر درست می فرمودید، به مرحوم استاد دهخدا توهین نمی کردید و انک بی سوادی نمی چسبانید بلکه با نقدی محترمانه معلومات خود و تراوشات عقلیتان را اعلام می فرمودید.

معطل =الاف=منتظر ماندن ، گویش یزدی آن سَفیل میباشد
الاف
اشکان عزیز در پاسخ به شما که گفتین این واژه فارسی هست باید عرض کنم در زبان فارسی میانه اصلا ع نداریم که معطل فارسی باشه این رو از هم خانواده هاش در عربی مثل تعطیل و. . هم میشه متوجه شد! از کسی که دهخدا رو بی سواد خطاب میکنه بیشتر از این نمیشه انتظار داشت!
منتظر ماندن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس