لغت نامه دهخدا
معطس. [ م ُ ع َطْ طِ ] ( ع ص ) آنچه از شدت بوی خود عطسه انگیزد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). سعوط. عودالعطاس. عطسه زای. عطسه آور. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). هرچه به قوه نافذه تحریک مواد دماغی به جانب خیشوم کند و به سبب دفع آن عطسه حادث گردد. ( مخزن الادویه ). و رجوع به معطسة شود.
معطس. [ م ُ ع َطْ طَ ] ( ع ص )مرد خاک آلود بینی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد بینی به خاک آلوده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید