معضله

لغت نامه دهخدا

( معضلة ) معضلة. [ م ُ ض ِ ل َ ] ( ع ص ) مسئله مشکل و دشوار و منه قول عمر اعوذ باﷲ من کل معضلة لیس لها ابوالحسن ، یرید علیا علیه السلام. ج ، معضلات. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). مسئله دشوار و فروبسته که راه حل آن معلوم نباشد. ( از اقرب الموارد ). تأنیث معضل ، کاری سخت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به معضلات شود.

معضلة. [ م ُ ع َض ْ ض ِ ل َ ] ( ع ص ) رجوع به مُعَضِّل شود.

فرهنگ فارسی

مونث معضل، امرمشکل ودشوار، معضلات جمع ، ونیزمعضلات به معنی سختی هاودشواریهاهم گفته می شود
( اسم و صفت ) مونث معضل . معطر . ۱ - ( اسم ) خوشبو کرده . ۲ - ( صفت ) خوشبوی عطر آمیز .

فرهنگ عمید

= معضل

پیشنهاد کاربران

بپرس