معصور

لغت نامه دهخدا

معصور. [ م َ ] ( ع ص ) فشورده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). فشرده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) : و آب حسک معصور. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || زبانی که از تشنگی خشک شده باشد. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

فشورده فشرده

پیشنهاد کاربران

بپرس