معصوب. [ م َ ] ( ع ص ) سخت گرسنه.( از محیط المحیط ). || شمشیر لطیف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). || سخت گوشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || رجل معصوب الخلق ؛ مرد نیک خلقت استوار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مجدول الخلق. ( محیط المحیط ). مرد لطیف استخوان نیک خلقت استوارگوشت. ( ناظم الاطباء ). || کبش معصوب ؛ قچقار خایه برآورده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قوچ اخته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( در اصطلاح عروض )جزوی از اجزای شعر که خامس متحرک آن را ساکن کنند پس مفاعلتن به سوی مفاعیلن رد شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). به اصطلاح عروض آن جزوی از شعر که خامس متحرک آن را ساکن کنند و مفاعلتن را مفاعیلن کنند. ( ناظم الاطباء ). در عروض آن است که عَصْب در آن داخل شود. ( از محیط المحیط ). و عَصْب آن است که لام مفاعلتن را ساکن گردانند و مفاعیلن به جای آن نهند و مفاعیلن چون از مفاعلتن منشعب باشد آن را معصوب خوانند و عصب بستن باشد و عِصابه سربند و رگ بند بود و به سبب آنکه لام مفاعلتن را بدین زحاف از حرکت بازداشته اند آن را به عَصْب تشبیه کردند... ( از المعجم چ دانشگاه ص 72 ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - عصابه بسته . سربند بسته . ۲ - عصب آنست که لام مفاعلتن را ساکن گردانند و مفاعیلن بجای آن بنهند و مفاعیلن چون از مفاعلتن منشعب باشد آنرا معصوب خوانند .