- ثوب معصفر ؛ جامه به کاژیره رنگ کرده. ( مهذب الاسماء ). جامه رنگین. ( منتهی الارب ). جامه رنگین شده با عصفرو گل کافشه. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
|| بعضی اوستادان به معنی گل کاجیره بسته اند. ( غیاث ). به معنی گل کاجیره است. ( از آنندراج ). از اسپرغمهاست. ( ذخیره خوارزمشاهی ). معصفر گل قرطم است. ( الابنیه عن حقایق الادویه چ دانشگاه ص 250 ) :
و آن گل سوسن ماننده جامی ز لبن
ریخته مُعْصَفَرِ سوده میان لبنا.
منوچهری.
چو بشنید این سخن ویسه ز مادرشد از بس شرم رویش چون معصفر.
( ویس و رامین ).
گرد معصفر نگر که وقت سحرزود همی چرخ بر عذار کند.
ناصرخسرو.
چون علت زایل شد و بگشاد زبانم مانند معصفر شد رخسار مزعفر.
ناصرخسرو.
زتیغش زعفران رنگ است روی خصم و هم شایدکه دندان در شکم تیغش بسان معصفر دارد.
سیدحسن غزنوی.
از آن نیلوفری تیغت به هیجا رنگ زردآمدکه همچون معصفر اندر شکم بسته ست دندانش.
سیدحسن غزنوی.
از خون صید تو به مه بهمن اندرون بر کوه لاله روید و بر دشت معصفر.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
زمینی کجا از تو تیغ تو بیندنباتش بود تا قیامت معصفر.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
بر امید زعفران کاو قوت دل بردهدمعصفر خوردن به سکبا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
چون رخ و اشک عدوت از شفق شام و صبح کاشته در باغ چرخ معصفر و زعفران.
خاقانی.
راوق جام فروریخته از سوخته بیدآب گل گویی با معصفر آمیخته اند.
خاقانی.
|| سرخ. قرمزرنگ : لب لعل رودابه پرخنده کرد
رخان معصفر سوی بنده کرد.
فردوسی.
به هر جنگ اندر نخستین تو کردی زمین را ز خون معادی معصفر.
فرخی.
زیرا که ظاهر است مرا کاین ستارگان نز ذات خویش زرد و سپید و معصفرند.
ناصرخسرو.
بیشتر بخوانید ...