معصب
لغت نامه دهخدا
معصب. [ م ُ ع َص ْ ص َ ] ( ع ص ) لاغرشکم از گرسنگی. || تنگدست شده و مفلس گشته از خشکسالی. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
معصب. [ م ِ ص َ ] ( ع اِ ) رگ بند. ( مهذب الاسماء ) ( تفلیسی ) ( ملخص اللغات حسن خطیب ). || سربند. ج ، معاصب. ( مهذب الاسماء ). سربند. ( ملخص اللغات حسن خطیب ).
معصب. [ م ُ ع َص ْ ص َ ] ( اِخ ) منزلی است غربی مسجد قبا و عصبة نیز نامند آن را. ( منتهی الارب ). جایی است در قباء و گویند عصبه در این مکان است یعنی جایی که مهاجران نخستین فرود آمدند. ( از معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
این کلمه در پزشکی بررسی نشده است. کلمۀ معصّب به معنی عصب دهی شده هم می باشد.
در زبان انگلیسی innervated است.
در زبان انگلیسی innervated است.