معصب

لغت نامه دهخدا

معصب. [ م ُ ع َص ْ ص ِ ] ( ع ص ) مهتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مهتر و سید. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه کمربسته باشد از گرسنگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مرد نیازمند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد نیازمند و فقیر. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مردی که شتران او از خشکسال مرده باشند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه عصابه بر سر می بندد. ( ناظم الاطباء ). || تاج دار. تاج بر سر نهاده. ( از اقرب الموارد ).

معصب. [ م ُ ع َص ْ ص َ ] ( ع ص ) لاغرشکم از گرسنگی. || تنگدست شده و مفلس گشته از خشکسالی. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

معصب. [ م ِ ص َ ] ( ع اِ ) رگ بند. ( مهذب الاسماء ) ( تفلیسی ) ( ملخص اللغات حسن خطیب ). || سربند. ج ، معاصب. ( مهذب الاسماء ). سربند. ( ملخص اللغات حسن خطیب ).

معصب. [ م ُ ع َص ْ ص َ ] ( اِخ ) منزلی است غربی مسجد قبا و عصبة نیز نامند آن را. ( منتهی الارب ). جایی است در قباء و گویند عصبه در این مکان است یعنی جایی که مهاجران نخستین فرود آمدند. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

رگ بند یا سر بند جمع معاصب

پیشنهاد کاربران

این کلمه در پزشکی بررسی نشده است. کلمۀ معصّب به معنی عصب دهی شده هم می باشد.
در زبان انگلیسی innervated است.

بپرس