معشوقی. [ م َ ] ( حامص ) دلبری و دلربایی و حسن و جمال. معشوقیت. ( ناظم الاطباء ). حالت و چگونگی معشوق : مرا به عاشقی و دوست را به معشوقی چه نسبت است بگویید قاتل و مقتول.سعدی.چون عاشقی و معشوقی به میان آمد مالکی و مملوکی برخاست. ( گلستان ).