معزی. [ م ُ ع َزْ زا ] ( ع ص ) تعزیت گفته. تسلیت داده. ماتم زده. سوکوار. و رجوع به تعزیة شود. || ( اِ ) در شاهد زیر از سنائی ظاهراً مصدر میمی است و به معنی ماتم و عزاداری و تعزیت و سوکواری آمده است :
تا چند معزای معزی که خدایش
زینجا به فلک برد و قبای ملکی داد.
سنائی.
و رجوع به معزا شود.معزی. [ م ُ ع َزْ زی ] ( ع ص ) تعزیت کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). تسلیت دهنده و تعزیت گوینده. ( ناظم الاطباء ). تسلیت گو. تعزیت گو. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به تعزیة شود.
معزی. [ م َ زی ی ] ( ع ص ) منسوب. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- معزی الیه ؛ منسوب الیه و به ضم میم و تشدید زاء معجمه و بدون یاء تحتانی غلط است چه معزی بر وزن مرضی صیغه اسم مفعول از عزی یعزی عزاء در لغت نسبت داشتن به کسی یا به چیزی است. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- || مشارالیه.
معزی. [ م ِ زی ی / م َ زی ی ] ( ع ص ) بخیل که گرد کند و نخورد و ندهد. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
معزی. [ م ُ ع ِزْ زی ] ( اِخ ) رجوع به امیرمعزی شود.