معرک

لغت نامه دهخدا

معرک. [ م َ رِ ] ( ع ص ) زن حایض. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). حایض. ( محیط المحیط ).

معرک. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) حرب گاه. ( مهذب الاسماء ). حرب جای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). میدان جنگ و رزمگاه. معرکة [ م َ رَ ک َ / م َ رُ ک َ ]. ج ، معارک. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

معرکه: میدان جنگ، جای نبردوزدوخورد، معارک جمع
( اسم ) ۱ - میدان جنگ رزمگاه جمع : معارک . یا معرک. جهاد . میدان جنگ . یا معرک. کارزار . میدان جنگ . ۲ - جایی که در آن گروهی برای تماش حقه بازی میمون بازی و نمایشهای مختلف گرد آیند . یامعرک. طاس باز . مجمعی که در آن طاس بازی کنند : افتد ز بس که تشت کسی هرنفس ز بام روی زمین چو معرک. طاس باز شد . ( سلیم ) ۳- ازدحام مردم در جایی : معرکه بود . ۴ - کار پراهمیت عمل قابل توجه .۵- کسی که کاری مهم انجام دهد : فلان معرکه است ...
حرب گاه حرب جای میدان جنگ و رزمگاه .

پیشنهاد کاربران

بپرس