معرب

/mo~arrab/

مترادف معرب: واژه دخیل در زبان عربی، کلمه بیگانه تازی شده، واژه عربی شده

متضاد معرب: مفرس

برابر پارسی: تازی گشته

معنی انگلیسی:
arabicized, arabicized form of a word, arabicized (form of a word)

لغت نامه دهخدا

معرب. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) اسبی که اصیل باشد و مؤنث آن مُعرِبَة است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). اسب تازی گرامی نژاد. ( ناظم الاطباء ). || خداوند اسبان تازی گرامی نژاد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) مردم و گویند: مابها معرب ؛ ای احد. ( منتهی الارب ). گویند ما بالدار معرب ؛ نیست در خانه کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معرب. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) واضح کرده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || اعراب داده شده و اعراب حرکات حروف را گویند. ( غیاث ) ( آنندراج ). اعراب داده شده. ( ناظم الاطباء ).کلمه ای که حرکات حروف آن ضبط شده باشد :
ز خون دلها خطی نوشت خامه حسن
که آن به حلقه و خال است معرب و معجم.
مسعودسعد.
|| به اصطلاح نحو، لفظی که مختلف گرددآخر آن به اختلاف عوامل. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). کلمه ای است که در آخر آن بواسطه عامل صوری یا معنوی یکی از حرکات یا یکی از حروف باشد لفظاً یا تقدیراً. ( از تعریفات جرجانی ). کلمه ای است که آخر آن به اختلاف عوامل مختلف گردد لفظاً یا تقدیراً و معرب بر دو قسم است : فعل مضارع و اسم متمکن. و اسم متمکن خود بر دو نوع است : یکی آنکه تنوین و تمام حرکات سه گانه را می پذیرد مانند زید و رجل و این قبیل اسماءرا منصرف و امکن نیز گویند. نوع دیگر آنکه جر و تنوین نمی پذیرد و در موضع جر فتحه می گیرد مانند احمد و ابراهیم مگر اینکه اضافه شود یا الف و لام بدان داخل گردد و این قبیل اسمها را غیرمنصرف نامند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

معرب. [م ُ ع َرْ رَ ] ( ع ص ) از عجمی به عربی آورده شده و این نوعی از لغت است که در اصل عجمی باشد و عرب در آن تصرف کرده از جنس کلام خود ساخته باشند. ( غیاث ) ( آنندراج ). تازیگانیده شده یعنی لفظ عجمی را به عربی آوردن و در آن تصرف کرده از جنس کلام عرب گردانیدن. ( ناظم الاطباء ). لفظی است وضعکرده غیرعرب که عرب آن را استعمال کرده باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). لغتی که در اصل غیرعربی بوده و عرب آن را به طرز و صورت زبان خویش نزدیک و استعمال کرده اند مانند صنج از چنگ ، قفش از کفش ، سرجین از سرگین ، جاموس از گاومیش و نظایراینها. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): و این لفظ پارسی است معرب کرده ، یعنی تازی گردانیده. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) کلمهای که از زبانی دیگر و ارد زبان عربی شده و در آن تصرفی بعمل آمده : عربی شده بتازی گردانیده .
واضح کرده شده .

فرهنگ معین

(مُ عَ رَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) عربی شده ، لغتی که عرب آن را از زبان دیگر گرفته پس از تغییر و تصرف به شکل لغت عربی درآورده باشد.
(مُ رَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - آشکار شده . ۲ - کلمه ای که آخر آن اعراب داشته باشد.

فرهنگ عمید

لغتی که از زبان دیگر وارد زبان عربی شده و تغییراتی مطابق آن زبان پیدا کرده، عربی شده.
۱. [مقابلِ مبنی] (ادبی ) در صرف ونحو عربی، ویژگی کلمه ای که قبول اعراب کند، اسمی که حرکت آخر آن به واسطۀ نقش دستوری تغییر کند.
۲. [قدیمی] واضح، آشکار.

دانشنامه آزاد فارسی

معرب (المعرب). مُعَرَّب (المُعَرَّب)
(نام کامل: المعرّب من کلام الاعجمی علی حروف المعجم) کتابی لغوی به عربی، نوشتۀ جوالیقی. در این اثر بیش از ۱۶۰۰ واژۀ غیرعربیِ راه یافته به زبان عربی (و از آن میان در واژگان قرآنی)، که اصطلاحاً معرّب نامیده می شود، به ترتیب حروف الفبا، با گزارشی کوتاه دربارۀ هر واژه، فهرست شده است، اما مؤلّف در معرّفی اصل هر واژه دچار لغزش شده و مأخذ بسیاری از کلمات معرّب را به اشتباه فارسی دانسته است. این اثر در تعریب اصطلاحات علمی روز نیز به کار می آید. المعرّب نخستین بار در لایپزیگ (۱۸۶۷) و سپس در مصر (۱۳۶۱ق) به چاپ رسیده است.

پیشنهاد کاربران

سلیم
معرب: اربی شده برخی از واژگان پارسی را گویند.
عرَبیده
معرب. [م ُ ع َرْ رَ ]نوعی کلمه ای که در اصل غیر عربی بوده و عرب زبانان آن را به عربی آورده اند البته در آن تغییری ایجاد کرده تا با زبان عربی هماهنگ شود مانند کلمه ی صک که معرب کلمه ی فارسی چک است.
نکته :
...
[مشاهده متن کامل]

[ معر. ]، از علائم و نشانه های اختصاری فرهنگ لغت ها که مخفف کلمه ی /مُعَرَّب/ است.
در ضمن مُعرَب با مُعَرَّب تفاوت دارد.
در دستور زبان عربی در بحث نحو یا ترکیب، مُعرَب ( با سکون عین و بدون تشدید حرف ر ) به کلمه ای گفته می شود که که حرکت آخر آن کلمه به علت نقش های مختلف که می گیرد تغییر می کند یک جا مرفوع، جای دیگر منصوب یا مجرور ویا مجزوم می گردد. بطور مثال اگر کلمه ی معرب، نقش فاعل بگیرد حرکت آخر آن مرفوع خواهد شد و اگر نقش مفعول بگیرد حرکت آخر آن منصوب می گردد مُعرَب در مقابل مبنی به کار می رود یا به عبارتی کلمه یا مُعرَب و اعراب پذیر است یا مبنی که در تمام نقش ها اعراب آن ( حرکت حرف آخر کلمه ) تغییر نمی کند.

معرب :تازیکانه
دکتر کزازی واژه ی " تازیکانه " را در نوشته های خود به جای واژه ی " معرّب" بکار برده است.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 186 )
به جای واژه بیگانه معرب میتوان از واژه عربیزه بهره برد که از دو واژه عرب و ایزه ساخته شده مانند پاکیزه

بپرس