معذور است ار با تو نسازد زنت ای غر
زان گنده دهان تو و زان بینی فرغند.
عماره ( یادداشت ایضاً ).
ای عاشق مهجور ز کام دل خود دورمی نال و همی چاو که معذوری معذور.
بوشعیب هروی ( یادداشت ایضاً ).
شدم آبستن از خورشید روشن نه معذورم نه معذورم نه معذور.
منوچهری.
جمعی نادان ندانند که غوررسی و غایت چنین کارها چیست چون نادانانند معذورانند.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 99 ). من نزدیک خدای عزوجل و نزدیک خداوند معذور نباشم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 147 ).می گوی محال زانکه خفته
باشد به محال و هزل معذور.
ناصرخسرو.
هرکه در کسب بزرگی مرد بلندهمت را موافقت ننماید معذور است. ( کلیله و دمنه ). آنکه از جمال عقل محجوب است خود به نزدیک اهل بصیرت معذور باشد. ( کلیله و دمنه ). اگر غفلتی ورزم به نزدیک اصحاب خرد معذور نباشم. ( کلیله و دمنه ).دوستان گر به دوستان نرسند
اندر این روزگار معذورند.
انوری.
گرچه زانجاکه صدق بندگی است نیستم نزد خویشتن معذور.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 237 ).
گر مرا دشمن شدنداین قوم معذورند زانک من سهیلم کامدم بر موت اولادالزنا.
خاقانی.
اگر شهباز بگریزد چو سیمرغ ز روی رشک معذور است ، ازایرا.
خاقانی.
دل نیارامد و هم معذور است کز دلارام چنان نشکیبد.
خاقانی.
من چوطوطی و جهان در پیش من چون آینه ست لاجرم معذورم ار جز خویشتن می ننگرم.
خاقانی.
تا عاقبت کار به اضطرار رسید و پای از دست اختیار بگذشت و آن جماعت به نزدیک خالق و خلایق معذور شدند. ( جهانگشای جوینی ). || معاف. ( ناظم الاطباء ).معفو. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || درد زده گلو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گرفتار درد گلو. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ختنه کرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).